نگاه‌ها

نقش غنی در فروپاشی افغانستان

در سنخ‌شناسی و تعریف دولت‌ها، دموکراسی ۲۰ ‌ساله‌ افغانستان در زمره‌ دولت‌های توسعه‌نیافته، ورشکسته، جهان‌سومی و فرومانده به حساب می‌آید؛ اما در تازه‌ترین بازاندیشی پژوهشگران حوزه سیاست و دولت‌شناسی تعاریف کلاسیک از چنین دولت‌ها را نارسا دانسته و برای فهم ‌عمیق و تبیین ‌رژف واژه «‌شکننده‌گی» را به کار برده‌اند. لوتاربروک و میشل استیل، نویسنده‌گان کتاب «دولت‌های شکننده؛ جامعه‌شناسی جنگ و منازعه در دنیای مدرن» در پژوهش موردی شان افغانستان را نیز مورد واکاوی قرار داده‌اند. برجسته‌ترین شاخص در فهم چنین دولتی‌هایی خشونتی‌ است که گلوی همه ابعاد زنده‌گی را گرفته و سیطره خود را بر فرهنگ، جامعه و سیاست گسترانده است. در چنین دولت‌ها همه‌چیز به شکل بی‌رحمانه‌ای به خشونت ختم می‌شود. بروک و استیل باور دارند که چنین دولتی‌هایی مستعد زایش خشونت‌اند، اقتصاد وابسته دارند و واگرایی قومی و التزام به گروه‌های سمتی‌ـ‌قومی در آن بیشتر از دولت است. از همه مهم‌تر دولت توانایی اعمال زور مشروع را ندارد.

نقش نخبه‌گان سیاسی در پروسه رهایی از شکننده‌گی شبیه شمشیر دو دم است؛ از یک‌سو حضور نخبه‌گان خودمحور یکی از نشانه‌های شکننده‌گی سیاسی‌ در دولت‌های ناکام و چالش عمده تلقی می‌شود و از سوی دیگر حضور نخبه‌گان مسوولیت‌پذیر به‌عنوان یک فرصت می‌تواند پروسه‌ی رهایی از شکننده‌گی را سرعت بخشیده و زمینه‌های رسیدن به حالت مطلوب را فراهم کنند. در اوج بحران سال ۲۰۱۴ که به شکل بی‌رحمانه‌ای همه‌چیز به ناامیدی می‌رسید و بخشی از نیروهای خارجی افغانستان را ترک می‌کردند، حضور اشرف غنی در رقابت‌های سیاسی برای نشستن در مسند قدرت یک دولت شکننده و ناکام، بسیاری‌ها را در سیاست داخلی و پژوهشکده‌های سیاست‌شناسی غرب امیدوار کرده بود که شاید حضور یک تکنوکراتِ غرب‌دیده با روابط گسترده و سواد دانشگاهی و از همه مهم‌تر نظریه‌پرداز «اصلاحات در دولت‌های ناکام» بتواند راه‌های شگفت‌انگیز رهایی از شکننده‌گی را پیدا کرده و زمینه‌های اصلاحات را فراهم کند. هرچند تقلب پروسه انتخابات را فلج کرد و به گفته رنگین دادفر اسپنتا، مشاور امنیت‌ملی دولت کرزی، غنی برنده انتخابات نبود، اما امیدواری‌ها کماکان وجود داشت که وی بتواند پروسه دولت‌سازی را کلید بزند. فردی‌که بعدها نیز شعارش دولت‌سازی شد.

غنی از معدود افرادی بود که با لقب «متفکر دوم جهان» و نظریه‌پرداز «اصلاحات در دولت‌های ناکام» بر مسند یک دولت شکننده و دچار بحران و منازعه نشست و فرصت تطبیق نظریه خود را داشت تا بتواند سرزمین مادری‌اش را از قعر بحران و خشونت به اوج سازنده‌گی و رفاه برساند و سکه یک منجی را به نام خود ضرب بزند؛ اما نه‌تنها چنین نشد، بل سیاست‌های او زمینه‌های فروپاشی افغانستان را فراهم کرد و در آخر خودش نیز با فرار ناگهانی ره صدساله‌ دولت‌سازی و رسیدن به یک زنده‌گی انسانی را نابود کرد. پرسش اساسی این است که چطور غنی ناکام ماند؟ چگونه سیاست‌های او افغانستان را فروپاشاند و زمنیه‌های قدرت‌گیری طالبان را مساعد کرد؟ نقش او در سقوط دولت چه است و چگونه او مسوول درجه یک فروپاشی افغانستان پنداشته می‌شود؟ این نوشته فرض را بر این گرفته است که در فروپاشی افغانستان هیچ توطیه‌ای در کار نبوده و سیاست‌های غنی در هفت‌ سال حکومت‌داری‌اش بزرگ‌ترین دلیل فروپاشی همه‌چیز به دست طالبان است.

شخصیت‌شناسی غنی

تیپ‌شناسی سیاسی شخصیت غنی در فهم عمل‌کرد او بسیار مهم و اساسی‌ است. او سیاست‌مداری بود تک‌رای، خودمحور و با سیاست‌های استبدادی، که نمی‌تواست کار مشترک انجام دهد و پیوسته برای کم‌کاری و ندانم‌کاری خود دیگران را مقصر می‌دانست. وزیران کابینه او بارها در رسانه‌ها مدعی شدند که غنی در جلسات کابینه آن‌ها را ناسزا می‌گوید، رفتارش کنترل‌شده و سنجیده نیست و فقط نظر خود را می‌پذیرد و به نظر جمعی و مشوره کوچک‌ترین وقعی نمی‌گذارد. علی‌احمد عثمانی در سال ۲۰۱۸ که وزیر آب و برق بود، مدعی شد که غنی وزیران را تحقیر می‌کند و باید فضای ترس و تحقیر و تهدید از کابینه گم شود. مدیریت یک کشور بحران‌زده نیازمند گذشت، مدارا و تعامل ‌سازنده است که در میراث سیاسی غنی وجود ندارد و این یکی از تاثیرگذارترین مواردی است که عمل‌کرد سیاسی اشرف غنی را به سمت بحران‌های پی‌گیر و بالاخره سقوط برده است. تک‌رایی، استبداد به وجود می‌آورد و کشورهای چندقومی‌ای نظیر افغانستان را به لبه پرتگاه می‌کشاند. اشرف غنی با آن‌که می‌دانست تک‌رایی در چنین کشورهایی برایندی جز ناکامی ندارد، اما تا آخرین لحظه‌های فرار خود با همه دست به یخن بود.

خلقیات اجتماعی غنی با آن‌که در غرب زیسته است، به شکل افراطی دیگرستیز، خودمحور و فاقد ظرفیت کار مشترک در یک سیستم بوده است. او به‌عنوان سیاست‌مدار در یک دولت شکننده و مستعد زایش خشونت که می‌بایست کار مشترک انجام پذیرد، نتوانست روحیه کار مشترک را در خود ایجاد کند. از همین‌رو تمام رهبران حزبی، کنش‌گران اجتماعی و فعالان سیاسی در بستر سیاست افغانستان بر این باورند که غنی به کار مشترک باور نداشت، به خواسته‌های طرف‌های سیاسی ارج نمی‌گذاشت و همه‌ چیز را برای خودش می‌خواست. با چنین روحیه و خلقیات شخصیتی، سیاست ‌کردن در کشوری نظیر افغانستان که سرزمین تضادها و بحران‌ها خوانده می‌شود کار دشوار است. برای همین جان ‌کری، وزیر خارجه قبلی آمریکا، که مذاکرات حکومت وحدت‌ ملی را به سرانجام رساند، باور دارد که غنی در کارهایش افراط می‌کرد، کم‌تجربه بود و از نگاه شخصیتی به نوعی از مدیریتی باور دارد که در دنیای واقعی نتیجه مطلوب در پی ندارد.

عدم‌ شناخت افغانستان

با آن‌که اتاق‌های فکر در غرب باور داشتند که غنی «مغز عالی» دارد، اما حقیقت این است که غنی در فهم افغانستان با قلت‌ دانش تجربی و شناخت عمیق مواجه بود و فقط این کشور را از روزنه‌‌ای یک ناسیونالیست‌ پشتون می‌دید که تقریبا تا پیش از عصر مجاهدین و جهاد مسلحانه علیه شوروی، به‌عنوان روایت رسمی برجسته‌گی داشت. این روایت پشتون‌ها را برادر بزرگ می‌دانست که باید اقوام دیگر را در سیطره خود داشته باشد. انوارالحق احدی، از الیت‌های سیاسی پشتون، با طرح «برادر بزرگ» بر این باور است که بعد از عصر مجاهدین زوال اقتدار پشتون‌ها آغاز شده و باید از هر راهی جلو این زوال گرفته شده و جایگاه «برادر بزرگ» از نو مشخص شود. این روایت که بر پایه اکثریت و اقلیت، فرادست و فرودست و حاکم و رعیت بناء شده، روایت نارسا و محکوم به شکست است.

غنی با آن‌که ادعای فهم دولت‌های شکننده و چندقومی و دچار بحران را داشت و برای کشورهای مستعد زایش خشونت، نظیر سوریه نسخه‌پیچی کرده بود، اما در عمل کوچک‌ترین شناخت از کشور خود نداشت. او نمی‌دانست که در قرن ۲۱ نمی‌شود به شیوه عبدالرحمان خانی حکومت کرد. او ادای تکنوکرات غرب‌دیده و در عمل استبدادی قبیلوی را الگوی خود در سیاست انتخاب کرد.

عدم شناخت تجربی از فرهنگ، سیاست و اجتماع افغانستان باعث شده که غنی رفته‌رفته مورد غضب همه‌گان قرار گیرد. پژوهشگران افغانستان‌شناس بر این باورند که توده‌های این کشور را نمی‌شود با جبر و اکراه راضی به کاری کرد که نمی‌خواهند. غنی مراوده‌های فرهنگی، کودهای اخلاقی، روابط قدرت و تعامل با رهبران سیاسی را نمی‌دانست. جان ‌کری، وزیر خارجه آمریکا در دوره اوباما که مدتی در کابل با غنی و عبدالله دیدارهای طولانی داشته، می‌گوید که غنی در تعاملش با رهبران قومی‌ـ‌حزبی دچار مشکل بود و نمی‌دانست با افراد پیرامون خود ارتباط سالم و مفید ایجاد کند. او نه‌تنها با سیاست‌مداران اقوام دیگر، بلکه با سیاسیون محلی پشتون نیز دچار مقاطعه شد و بحران‌های اجتماعی افغانستان را بیشتر کرد. به علت همین عدم آگاهی از افغانستان بود که بخش بزرگی از پژوه‌هایی که مدعی بود در افغانستان عملی می‌کند در لای کاغذها پوسید و هرگز عملی نشد.

قوم‌گرایی

قوم همواره در افغاستان یک مسأله بوده و بخشی از بحران‌های سیاسی‌ـ‌اجتماعی زاده آن است. جان ‌کری می‌گوید که غنی یک پشتون ناسیونالیست بود که با غرب نیز رابطه نزدیک داشت. او حتا در میان قوم پشتون نیز حلقه خاص خود را داشت که تمام امکانات دولتی و سیاسی را در اختیارشان قرار داده بود. افراد نزدیک به غنی به هیچ‌کس در برابر کارهایی که انجام می‌دادند، پاسخ‌گو نبوده و التزام به قانون دولتی نداشتند. غنی با وجودی که دم از حاکمیت قانون، مبارزه با جزایر قدرت و فساد می‌زد، اما در عمل مبارزه و حاکمیت قانون فقط در برابر مخالفان‌اش معنا داشت و فرهنگ معافیت از قانون در زمان او رونق بیشتر گرفت.

مهم‌تر از این غنی شدیداً به برتری قومی باور داشت و باری به احمدولی مسعود گفته بود که به هر شیوه‌ای شده، شما را از افغانستان بیرون می‌کنیم؛ جنرال ظاهر عظیمی، سخن‌گوی قبلی وزارت دفاع در زمان کرزی نیز نقل می‌کند که وقتی جلو اشرف غنی در برابر دو تن از کسانی که باور داشتند، تاجیک‌ها به تاجیکستان بروند و ازبیک‌ها به ازبیکستان، مقاومت و استدلال کرده غنی چنان برآشفته شده بوده که حتا غذا نخورده و تقدیر‌نامه‌اش هم بر روی میز مانده بوده است.

غنی با رای مارشال دوستم به قدرت رسید، اما علیه‌اش پرونده ساخت و او را چند سال به ترکیه تبعید کرد. کانکور افغانستان را سهمیه‌بندی و بخش بزرگی از جنرالان ارتش را بنا به مولفه‌های زبانی و سمتی برکنار کرد. گفتمان حاکم بر زمان ریاست‌جمهوری غنی به قدری به تعصب و قوم‌گرایی آلوده بود که در تاریخ افغانستان پیشینه نداشت و این یکی از مواردی بود که مردم را به شدت از دولت غنی دور ساخت. از این‌رو سیاست مبتنی بر قومیت دولت را ضعیف کرد. به باور عبدالقیوم سجادی، عضو پارلمان پیشین، آن‌چه که در خلال داده‌های تاریخی، روایت‌های سیاسی و ادبیات رایج سیاست‌ورزی در افغانستان در قبال اقوام دیگر وجود دارد، اخراج و نابودسازی آشکار آن‌ها است.

نگاه غنی نیز الگوی همانندسازی اقوام بود که در قالب‌ها و شکل‌های متفاوتی خود را به نمایش می‌گذاشت. برای همین است که غنی از اتحاد شمال که عموماً غیرپشتون‌ها بودند، عقده به دل دارد و آن‌ها را ملیشه‌هایی می‌بیند که بحران افغانستان را در آستین دارند. قوم‌گرایی غنی او را وادار کرد که در سال ۲۰۱۴ با طالبان توافق کند که در مناطق تحت کنترل آن‌ها به نفع‌اش کمپاین شود. عبدالسلام ضعیف، از رهبران طالبان، این موضوع مهم را بارها در رسانه‌ها یادآوری کرده است. در الگوی همانندسازی جریان حاکم که سیاست‌های قومی را سرمشق خود قرار داده در پی آن است که همه را مثل خود کند و تنوع را برنتابد.

هرچند موارد بسیاری را می‌شود در ناکامی غنی به‌عنوان نظریه‌پرداز اصلاحات در دولت‌های ناکام برشمرد، اما مولفه‌های شخصیتی او به‌عنوان رییس‌جمهور یک دولت شکننده و دچار بحران مانند افغانستان، عدم شناخت تجربی از سیاست، فرهنگ و قدرت از موارد اصلی ناکامی وی محسوب می‌شود. «تیم» غنی نیز، به تعبیر امرالله صالح که بعدها معاونش شد و زبان به تجمیدش گشود، واقعاً «کلته حریص و بی‌ریشه‌ای بودند» که به یک‌باره‌گی وارد افغانستان شدند و بر مسند قدرت تکیه زدند و همان‌طور که آمده بودند، به یک‌باره‌گی فرار کردند و مردم را در لحظه‌های دشوار تنها گذاشتند. نگارنده این سطور باور دارد، غنی که اکنون در انظار مردم افغانستان و جهان به فرار، خیانت و ناکارآمدی متهم است، می‌توانست الگوی سازنده‌گی و اصلاحات باشد و تنها نظریه‌پردازی که فرصت تطبیق نظریه خود را در دنیایی واقعی یافته است.

در فروپاشی افغانستان و ناکامی غنی هیچ‌کس جز خودش و سیاست‌هایش نقش برجسته نداشته و ندارد. هنوز که یک سال از فرار او می‌گذرد در آخرین مصاحبه‌اش نه‌تنها از مردم معذرت نخواست، بلکه خود را فرشته معرفی کرد که در میان شیطان‌هایی بوده و کارهای بزرگ برای افغانستان کرده است. اما واقعیت این است که مردم، غنی و کارهایش را می‌شناسند و کافی‌ است در تاریخ بخوانند که ۷۰ هزار سرباز در رکاب حکومت‌اش جان خود را قربانی کردند که رییس‌جمهورش از ترس جان‌اش فرار کرد؛ هرچند زلمی خلیل‌زاد، نماینده قبلی دولت آمریکا برای صلح افغانستان، بارها گفته است که هیچ تهدیدی علیه غنی وجود نداشت. منبع: روزنامه هشت صبح افغانستان

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا