نگاه‌ها

وقتی به افغانستان بر می گردد تسبیح بر دست می گیرد و لنگی به سر می بندد اما

تذکر این نوشته ناشی از تعصب قومی و لسانی نیست چه این قلم ضمن احترام به باورها و قناعت های دیگران، هیچ چیزی را جز عقیده و ایمانم قدسی نمی پندارم. این نوشته جبهه گشایی و بی حرمتی در برابر هیچ کسی نیست که من اهل این وادی خود را نمی دانم. اما، وقتی می بینم که برخی دیگر اندیشان تاجیک با قساوت بر حریم اسلام حمله می کنند، ناگزیر به گذشته ها رفتم و از دور دست های تاریخ با آن ها وارد گفت و گو شدم، تا شاید تلنگری ایجاد شود و این بزرگواران در روشنی آن چه در این جا می خوانند و می یابند، باب آشتی با اسلام و تمدنی اسلامی را فرا روی خود باز کنند و اعتباری را که داشتند و از دست داده اند، احیا نمایند.

عرب ها دین شان را بر ما تحمیل کردند
قصه را از همین جا شروع می کنیم. شما وقتی به این عبارت ها بر می خورید، در جا می مانید که چه بگویید. اما، هستند کسانی که اشتیاق بی حد و حصر به این مسئله نشان می دهند که عرب ها با زور دین شان را بر ما تحمیل و ما را از گذشته های تاریخی و دین فرهنگ مان، جدا کردند. این روند ادامه می یابد و دینی که در این خطه، با گوشت و پوست و استخوان مردم در آمیخته و به هویت جمعی ساکنان این سر زمین مبدل شده است، تحمیلی، نا آشنا و بیگانه خوانده می شود. در این میدان -دست کم در افغانستان- روشن فکران تاجیک، پیشتاز اند و چون بحث به این نقطه می رسد بایست، ایجاد بستر بیگانگی با اسلام را معیار روشن فکری تلقی کرد و آن هایی را که بیش از همه در این عرصه فعالیت می کنند و عرق می ریزند روشنفکر تر، تلقی نمود. در جامعه ی که تار و پود آن را اسلام و دل سپردگی به ارزش های اسلامی تشکیل می دهد، رفتن به این سو و سیر و سفر در این وادی بی خطر نیست اما، انگار برخی عهد را بر این بسته اند که این راه را تا پایان خط ادامه بدهند.

شگفت آور این که روشنفکران پشتون در افغانستان اما، با احتیاط، دور اندیشانه و کاملاً متمایز عمل می کنند. آن ها چون نخبه گان تاجیک در مقابل اسلام هرمون دشمنی افراز نمی نمایند و مردم و جامعه را از خود نمی رانند. آقای اشرف غنی به عنوان مثال قبل از عودت به افغانستان عادت به رفتن به کلیسا ها داشته و حتی به اسرائیل سفر نموده و در کنار یهودیان افراطی در مقابل دیوار ندبه در قدس، سرجنبانیده و اشک ریخته است اما ایشان وقتی به افغانستان بر می گردد تسبیح بر دست می گیرد و لنگی به سر می بندد و در حالی که “بسم الله” را نمی تواند تلفظ نماید و فراتر از آن حضرت حسین را نواده ی خدا می خواند، خود را اسلام شناس معرفی کند و به مسجد می رود و گردن خم می کند دست به آسمان بلند می کند، تا عابد و زاهد شناخته شود و تا راه های آشتی و همرنگی با مردم و جامعه را بر روی خود نبندد و تا صف مرصوص جامعه ی پشتو زبانان افغانستان را نشکند. اما، روشنفکران تاجیک این کار را گناه در حق تمدن پارسی می دانند و قاطعانه سنت می شکنند و صادقانه بدعت می گذارند و با اسلام دشمنی می کنند و مردم را از خود فاصله می دهند و صف پیشاپیش نا مرصوص تاجیکان را بیش از پیش می شکنند.
تاجیکانی که با انگیزه های هویتی، قومی، نژادی، تاریخی، تمدنی و فرهنگی با اسلام دشمنی می کنند و در نقطه ی مقابل اراده ی جمعی مردم خود و بلکه خانواده های شان، می نشینند، بی خبر از این حقیقت اند که اجداد و نیاکان آن ها فراتر از عرب ها، در راه خدمت به اسلام عرق ریخته و نفس سوخته اند. هیچ قوم و هیچ ملتی در تاریخ اسلامی به پیمانه ی مسلمانان تاجیک و یا پارسی زبانان به اسلام خدمت نکرده است. اگر پیامبر اسلام (ص) عرب بود و خورشید اسلام از دل کوهستان مکه طلوع کرد، بار امانت سنگین علمی، تبلیغاتی، فرهنگی و نشر و پخش اسلام، بر شانه تاجیکان و پارسی گویان افتاد و نیاکان این قوم، با شایستگی در برابر این رسالت بزرگ، ادای مسئولیت نمودند. شاید برخاسته از همین ویژگی است که پیامبر اکرم(ص) دست مبارک اش را بر شانه ی سلمان فارسی می گذارد و می فرماید:” لو كانَ الإيمَانُ عِنْدَ الثُّرَيَّا، لَنَالَهُ رِجَالٌ مِن هَؤُلَاءِ”/بخاری و مسلم، اگر ایمان در آسمان باشد، مردان از این قوم به آن می رسند و آن را به دست می آورند.
پیامبر اکرم با نگاه نافذ پیامبرانه، آینده ها را می دید و از احوال مسلمانان در گذر تاریخ آگاه بود و هم می دانست که اجداد شما داعیه داران دفاع از میراث نازنین آن حضرت اند.

این کرم و لطف نبوی این گونه محقق می شود و جامه ی عمل می پوشد که بنیان گذار چهار مکتب فقهی بزرگ در میان مذاهب اهل سنت ابو حنیفه، مالک، شافعی و حتی از زاویه ی احمد بن حنبل را از همین حوزه تمدنی و دارای اصول و ارتباط فارسی می دانند. در کنار این بزرگوران ضمن روشن بودن تعلق نژادی ابو حنیفه به کابل و افغانستان امروزی، از ستاره های درخشانی نظیر امام الحرمین الجوینی بنیان گذار مذهب اشعری، لیث بن سعد، ابن حزم و داود اصفهانی غافل نمانید که همه بر رواق های بلند اجداد شما نشسته اند و از همین حوزه ی تمدنی و همین خطه ی باستانی بر خاسته و قامت افراخته اند. اساس گذاران قواعد عربی، عرب نبودند. آن ها از میان تاجیکان و پارسی گویان برخاسته اند که سیبویه، نام آشنا برای همه، در طلیعه ی این کوکبه قرار دارد. بزرگ ترین و نام آشنا ترین مفسران قرآن کریم از همین حوزه برخاسته و اجداد شمایند که طبری، بغوی، رازی و زمخشری از مشهور ترین چهره های این عرصه اند. اصحاب صحاح ستة در جامعه ی سنی مذهبان یعنی بخاری، مسلم، ابوداود، نسائی، ترمذی، ابن ماجه، حاکم، صاحب المستدرک علی الصحیحین همه از همین جا بلند شده و نیاکان شما هستند. این قافله طولانی است ذهلی، مجاهد، عطاء بن رباح، عکرمه، سعید بن جبیر، ربیعة الرأی شیخ امام مالک، طاوس بن کیسان، بیهقی، محمد بن سیرین، حسن بصری، عاصم ازشیوخ بخاری، ابوحاتم الرازی، ابواسحاق شیرازی،ابن خلکان، احمد بن محمد ثعلبی، شهرستانی، ابوحامد غزالی و .. را می توان به این زنجیره اضافه نمود و از نمونه ها و نخل های بلند این دوحه مبارک به حساب آورد. بلی، برادران عزیز این حقیقت تاریخ شماست و این عبای مبارک در میان امت اسلامی را بر شانه های نیاکان شما افکنده اند. اما، با وجود این تکیه گاه های متین و حقایق روشن، شما با اسلام دشمنی می کنید و این دین بزرگ را پدیده ی تحمیلی و غیر متجانس با طبیعت تاریخ و فرهنگ خود می خوانید، چرا؟

مگر متوجه نیستید که شما اهرم های بزرگ نفوذ در میان جوامع اسلامی را در دست دارید و با توسل به این اهرم ها می توانید اعاده ی اعتبار نمایید و جایگاه و مقام تاریخی خود را باز یابید. شما نه فقط برای دفاع از اسلام که بل برای دفاع از زبان و فرهنگ و تاریخ تان، نیازمند آشتی با اسلام و قرآن و میراث پیامبر خاتم اید، چه آشتی با اسلام، راه ورود امت اسلامی، به دهلیز های روشن تاریخ، فرهنگ و زبان فارسی و در نهایت آشنایی با شما را باز می کند و تاجیکان را به عنوان میراث خوران سلسله ی طولانی از علمای نام آشنا و مشهور اهل سنت، به هویت قابل احترام، در همه جا و در همه ی محافل علمی، مبدل می نماید.

باری، ما باید به جای دشمنی با اسلام با ایجاد نهاد های پژوهشی و راه کار های معین علمی، کارنامه های درخشان اجداد مان در تاریخ اسلامی را به روزنه های نفوذ در میان مسلمانان و جوامع اسلامی مبدل نماییم و با طرح و تدوین استراتیژی هدفمند، این روند را پیگیری کنیم تا بیش از این کشته نشویم و تا بیش از این خون فرزندان مان ریخته نشود و شما به حاشیه رانده نشوید. شما اگر چنین کنید نه فقط در افغانستان که بل از برونای تا جبل الطارق و از بنگال تا بوسنیا در میان مسلمانان سنی و یا اکثریت جوامع اسلامی برای خود بستر نفوذ پهن می نمایید و در همه جا بر صدر و سینه ها می نشنید و احترام می شوید. اخر چرا چنین نباشد که بخاری و مسلم را قاطبه ی امت اسلامی در همه جای این دنیای پهن آور صحیح ترین کتاب ها بعد از کتاب خدا می دانند و ابو حنیفه را همه به عنوان امام اعظم می شناسند و ابو حامد غزالی را ستاره ی درخشانی در آسمان فلسفه و فقه و تصوف و عرفان، تلقی می کنند.

برادران عزیز امروز شیخ الحدیثانی که در پاکستان علیه شما فتوا صادر می کنند و قتل شما را واجب می دانند، استناد به آثار اجداد شما می نمایند، استناد به احادیثی می کنند که توسط بخاری و مسلم و ترمذی و ابو داود ابن ماجه و نسایی و حاکم نیشاپوری جمع شده اند، استناد به آرای فقهی می کنند که محصول اندیشه های پدران و نیاکان شما اند. پس بیایید تواضع به خرج بدهیم و از خود بپرسیم که نقص در کجاست. چرا آن هایی که بخاری و مسلم و ابو حنیفه را تقدیس می کنند، فتوای قتل فرزندان و میراث خواران آن ها صادر می نمایند و چرا هیچ کسی به این نقطه توجه نمی کند که: آهای، بخاری و مسلم و ابو حنیفه تاجیک اند و تاجیکان خدمت گذاران دین و از سلاله بنیان گذاران بزرگ علم حدیث و فقه، اصول فقه و کلام و تصوف و عرفان در تاریخ اسلام هستند.

بسیار شگفت آور است که ما مولوی و حافظ و سعدی را محترم می شماریم و جایگاه این بزرگوران را تا عرش خدا بالا می بریم و اما، در مقابل در هیچ محفلی روشنفکری، از بخاری و مسلم و اصحاب صحاح چیزی بر زبان نمی آوریم و ابو حنیفه و مالک و شافعی را نمی شناسیم و از غزالی و ده ها قامت بلند دیگر نامی نمی بریم. مولوی یک ملا زاده و خود آری، مولوی و متدین است، در دامن تمدن اسلامی چشم گشوده و با عشق به اسلام و محمد و قرآن تا ثریای شهرت رسیده است. ناشی از همین عشق و شوریده حالی است که دل بستگی خود به زبان قرآن را کتمان نمی کند و می فرماید: پارسی گو گرچه تازی خوش تر است…عشق را خود صد زبان دیگر است. حافظ قامت بلند دیگری در تاریخ عرفان اسلامی، احساس خوشی و شادمان می کند که دهانش پر از شهد عربی است و می فرماید: اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبی است…زبان خموش و لکن دهان پر از عربی است. این دل بستگی ناشی از چیست؟ مگر جز این است که اسلام و عشق به اسلام هویت حافظ است که هنر مند بودن و چهره دستی را با معارف دینی و آشنایی با عربی یکی می داند. آخر نباید از خود بپرسیم که کلمه ی حافظ را بر کسانی اطلاق می کنند که قرآن را از بر می کنند و کلام خدا را در سینه دارند که حافظ در متن و صدر این کوکبه ی قدسی نشسته است.

با عرض این مقدمه طولانی حالا می خواهم به این نتیجه برسم که آیا وقت آن نرسیده است که ما به خود بیاییم و بجای دشمنی با اسلام، با توسل به خدمات جلیله ی نیاکان مان، با اسلام آشتی کنیم و با امت اسلامی وارد گفتگو شویم و با ایجاد نهادها و برنامه های هدفمند، تعریف مجدد از هویت و اعتبار تاریخی خود ارائه نماییم و به این شکل در بزم و رزم مسلمانی از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب این کره ی خاکی برای خود جای پا باز نماییم. این کار -والله- هیچ صدمه ی به زبان و فرهنگ ما نمی زند و بلکه چون گذشته های تاریخ، مسلمانان زبان فارسی را بعد از عربی زبان دین و معارف اسلامی می شناسند و به فرزندان بخاری و مسلم و ابوحنیفه و غزالی و بغوی و رازی و .. حرمت از جان می گذارند.

آیا گاهی به این مسئله توجه کرده اید که چرا در گذشته ها زبان فارسی بر شانه ی اقوام دیگر نه بالضروره تاجیکان و پارسی گویان به همه جا سفر می کرد و بر دل و دیده ها می نشست و از کاشغر و دهلی تا قونیه و آسیایی میانه و مناطق قفقاز مسلمانان بدون کوچک ترین حساسیتی با این زبان تکلم می کردند و شعر می سرودند. بلی، عشق به فارسی ناشی از این حقیقت بود که اقوام ساکن در این مناطق، این زبان را بعد از عربی زبان دین تلقی می کردند و به آن صادقانه عشق می ورزیدند و در ترویج آن نقش مؤثر ایفا می نمودند.

محصول این تحول ده ها و بلکه صد ها ادیب و شاعر و سخنور پارسی گوی در میان اقوام و ملیت های مختلف است که بار امانت فارسی را به حکم این که زبان دین است، بر شانه حمل کرده و خوش درخشیده اند که چهره های بزرگ و نام داری مانند نظامی گنجوی، بیدل دهلوی، خوشحال خان ختک، اقبال لاهوری و .. نمونه های آن اند. پس اگر ما می خواهیم به زبان و فرهنگ و تاریخ مان خدمت کنیم باید غافل نمانیم که دین و باز خوانی مسئولانه ی تاریخ تاجیکان، گذرگاه این هدف میمون است.

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا