شالودهشکنی گفتمان شیعی-سنی: تلاشی برای بازنگری و اسطورهزدایی
نظریهی گفتمان با پذیرفتن اصل ستیزهجویی (antagonism) یا به قول قرآن «اختلاف» در زندگی و روابط انسانها، مدعی است هر گفتمان بر اساس دیگریسازی شکل میگیرد: «ما» در تقابل با «دیگری» یا «بیگانهای»؛ «مایی» که خودی و داخلی است و دیگریکه بیگانه و بیرونی است.
گفتمانها معطوف به قدرتاند و روایت گروه یا جمعی. این گروهها تلاش میکنند روایت خود را با استفاده از ابزارهای مختلف غالب سازند.
در این مسیر، بنیانگذاران و طرفداران گفتمانها، با به کار بستن مفصلبنـدی، گرهگاههـای معینی بـرای انسـجام و قوام روایت خود میسازند.
در واقع، گفتمان در محور همین گرهگاهها شکل میگیرد و به دالهای سیال و سرگردان، در پی بیجایی و تزلزل، هویت و استقرار میبخشد.
گفتمانها، با توجه به اینکه معطوف به قدرت اند و در صدد دستیافتن به هژمونی، گفتمانها و روایتهای رقیب را یا از صحنه طرد میکنند و یا به چالش میکشند.
به دلیل اینکه طرد و نفی در این ستیز، یک عمل دوجانبه است، هر یک از طرفین نزاع، دیگری را مانع شکلگیری و دستیافتن به هویت کامل خود میداند.
این ستیز و نزاع در نمونههای مذهبی، به طور معمول شکل هنجاری یا ایدیولوژیک اختیار میکند. با توجه به اینکه جلوگیری از دستیافتن به هویت[۲] یا کاملشدن[۳] یک تجربه دوجانبه است، معمولاً رابطه با غیر یا بیگانه در این تجربه بر اساس معادلهی «دوست و دشمن» شکل میگیرد و لبههای دیگری سازی در این رویکرد تیز، برنده و کینهتوزانه است.
در نظریهی گفتمان، معمولاً گفتمانها در پی تحولات متزلزلکننده، برگشت دوباره گفتمانهای طردشده یا مازاد معنی، در امتداد زمان دچار بیجایی و تزلزل میگردند. چون در پی این تحولات توانایی هویت بخشی و استقرار را از دست میدهند و دیگر پاسخگوی نیاز جامعه نیستند.
در این مرحله، زمینهی شکلگیری گفتمانهای نوین فراهم میگردد و فعالان میتوانند با یافتن ابرنشانهای یا ساختن گرهگاههای مشترکی گفتمان نوینی را سامان بخشند.
با اتکا به این رویکرد و از این منظرگاه به ظهور، شکلگیری، انسجام و تزلزل گفتمان شیعه و سنی و زمینهی شکلگیری گفتمان نو میپردازم.
در این راستا، نظریهی گفتمان از یک سو ما را در فهم ظهور و شکلگیری این دو گفتمان در تجربهی تاریخی مسلمانان و از سوی دیگر، در ارایه راههای احتمالی بیرون رفت یاری میرساند.
برای رهایی از گفتمانها یا چشماندازهای اسارتگر و جزماندیش و مساعد ساختن زمینهی شکلگیری گفتمان یا چشمانداز متکثر، مداراگرا، اخلاق باور و مردمسالار نیازمند حرکت بنیادین برای طرح نو درافکندن هستیم.
طرح رهایی بخشیکه لبههای تیز دیگری سازی را نرم سازد و رابطـهای را کـه بر اساس معادلـهی «دوست و دشمن» است، به رابطه یا معادلهای میان «دوست و مخالف/ رقیب» تعدیـل کند.
مرجعیت یا الگوی بنیادین در گفتمان دینی
از نظر نویسنده این سطور، اسلام به مثابهی دین، با بعثت حضرت محمد (ص) آخرین پیامبران الهی آغاز میشود و تا رحلت وی تکمیل میگردد.
با رحلت پیامبر (ص)، رابطه مستقیم خداوند از طریق وحی با زمین قطع میشود. قرآنکریم و سنت صحیح پیامبر مرجعیت یا الگوی بنیادین این دین را تشکیل میدهند.
با وفات پیامبر (ص)، مرحلهی تجربهی تاریخی اسلام و مسلمانان آغاز میگردد. این مرحله، با توجه به اینکه میتوانست، از همان لحظات آغازین طور دیگری شکل بگیرد، زمانی، مکانی و تاریخی است.
در این رویکرد، مرحلهی اول مقدس است؛ چون اصل و مبنای دین را تشکیل میدهد. مرحلهی دوم که مرحلهی تجربهی تاریخی دین به شمار میرود، مقدس نیست.
در مرحلهی نخست به رغم تقدس، مسایل و قضایای زمانی و مکانی وجود دارند که در همان بستر تاریخی معنی مییابند و به عنوان تجربهی بشری از تقدس برخوردار نیستند.
مرحلهی دوم، به رغم تاثیرگذاری مستقیم برشکلگیری تاریخ و تمدن اسلامی، از تقدس و مرجعیت در دین، مانند مرحلهی نخست برخوردار نیست.
ولی میتوان از آن به عنوان یک تجربهی بشری، به خصوص از مراحل نخستین آن، بدون مرجعیتبخشی مقدس و الزامآور، چون هر تجربهای، الگوبرداری کرد.
مطالعه و دقت در این مرحله، بدون تردید، ما را در فهم نسل اول این آیین از آموزههای آن یاری میرساند. گرهگاه اصلی رویکردم در شناخت و قرائتنو از اسلام را میتوانم چنین خلاصه کنم: اسلام مقدس است، ولی تجربهی تاریخی و تاریخ اسلام در مرحلهی بعد از رحلت پیامبر(ص) مقدس نیست.
مرجعیت یا الگوی پایه، قرآن و سنت پیامبر(ص)، چون هر متن مقدس، تفسیر و تأویلپذیر است.
این اصل در روششناسی سنتی نیز در مباحث چگونگی اثبات نص و دلالتهای قطعی و گمانی آن مورد بحث قرار گرفته است.
در ترسیم مبنای نظریکه برای فهم موضوع مورد بحثم در این مقاله ارایه میکنم، لازم است میان مرجعیت پایه و تفسیر و تأویل این مرجعیت که در طول زمان شکل گرفته است، تفکیک قایل شویم.
مرجعیت پایه در این رویکرد اصالت خویش را به عنوان الگو به رغم تأویلپذیری حفظ میکند و تفسیرها و تأویلها از این مرجعیت، به رغم ارزش و جایگاه بلندی که در میراث فکری-فرهنگی تمدن اسلامی دارند، تفسیرها و تأویلهای زمانی، مکانی و بشری به حساب میروند.
این تفسیرها و تأویلها، چون هر گفتمانی معطوف به قدرتاند و تحت شرایط ویژهای شکل گرفتهاند.
بنابر این، در این رویکرد، به آنها به مثابهی مجموعهای از اجتهادها، برداشتها، تفسیرها و شناختهای زمانی و مکانی پیروان این دین نگریسته میشود؛ تفسیرها و تأویلهایی از جمع تفسیرها و تأویلهای ممکن.
در مرجعیت پایه، خداوند و پیامبرش از پیروان این دین به نام مسلمان و مومن نام میبرند، و از جمع آنان به عنوان ملت و امت. (… مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ … (الحج: ۷۸).
امتی که بر شالودهی توحید، رسالت و معاد بنا یافته، از یک کتاب و یک پیامبر پیروی میکنند و افراد آن برابراند و رابطه آنها بر اساس ارزشهای اخلاقی، عدالت، انصاف و معرفت است.
در این مرجعیت، لااقل من، از شیعه و سنی، از خاص و عام، از رافضی و ناصبی و دهها و صدها فرقهی دیگر خبری و ردپایی نیافتم. در این هستیشناسی و معرفتشناسی، رسالت پیامبر(ص) رسانیدن پیام خداوند به بندگان است و اصل، مصالح عباد و رستگاری دنیوی و اُخروی آنان.
مرجعیت پایه و بحث نظام سیاسی
در مرجعیت پایه، احکام و رهنمودهایی وجود دارد که عملی کردن و تطبیق آنها مستلزم داشتن نوعی از قدرت و نظام است.
در مورد مبنای دینی یا عقلی یا دینی-عقلی ضرورت استقرار و برپایی چنین نظامی میان دانشمندان مسلمان اختلاف است.
ولی در قرآن و سنت صحیح پیامبر (ص) بحث مفصل یا رهنمود تفصیلی در باب نوع نظام، یا به تعبیر معاصر، حکومتداری وجود ندارد. در مرحلهی نخست حضور شخص پیامبر(ص) مشروعیت، انسجام و تداوم این آیین را به عنوان دین تضمین میکرد.
قرآن، سنت و یاران پیامبر (ص) در این مرحله از خلافت، امارت و بالآخره حکومت به معناییکه امروز می دانیم، صحبت نمیکنند. هیچ یک از این مراجع از پیامبر(ص)، به عنوان خلیفه، پادشاه یا امیر نام نمیبرند.
از امت و آیین او نیز به نام خلافت یا حکومت اسلامی یاد نمیکنند. او در این ادبیات، رسول خدا است، پیروان او مسلمان، مومن، امت اسلامی و امت محمد خوانده میشوند.
مومنان نیز خود را در ادبیات این دوره پیروان دین و آیینی به نام اسلام میدانند تا اتباع یا شهروندان امپراتوری، پادشاهی یا دولتی. قرآن و سنت به تکرار در این مرحله از ارزشهای اخلاقی، عدالت، شورا، برابری و … صحبت میکنند.
در ادبیات قرآن و سنت در این مرحله، تا جاییکه من میدانم و باور دارم، یگانه اصطلاحیکه در مورد نظام و حکومتداری به معنای معاصر آن، به کار رفته، اصطلاح «أمر» است.
این اصطلاح در این ادبیات، همیشه قرین شورا است و قرآن پیامبر(ص) را همیشه به شورا در «أمر» توصیه میکند. (… وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ … ). (آل عمران: ۱۵۹). (… وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ …). (الشوری: ۳۸).
اصطلاح خلیفه و خلافت در قرآن و ادبیات این دوره، هیچگاه به معنای زمامدار، دولتداری و زمامداری به کار نرفته است.
ادبیات این دوره، به مفهوم سلطان و سلطنت و پادشاه و پادشاهی بیشتر به عنوان ویژگیهای فرمانروایی پروردگار نگاه میکند و به مفهوم پادشاهی و پادشاه در تجربه بشری در اکثر موارد نگاه مثبت ندارد.
از دولت و حکومت به معنای معاصر، که محصول دوره تجربهی تاریخی و برخورد جهان اسلام با استعمار و مدرنیته است، در ادبیات این دوره چیزی وجود ندارد.
بنابراین، نوع نظام و چگونگی حکومت، از این چشمانداز، از امور عرفی و دنیوی است و بیشتر به شرایط زمانی و مکانی بستگی دارد.
تاکید بر اصول و معین نکردن نظام مشخص یا تعیین جانشین و خلیفهای از سوی پیامبر(ص) برای دوره تجربه تاریخی، از ویژگیهای برجسته دین اسلام به شمار میرود که پویایی و کارآیی آن را در امتداد زمان تضمین میکند.
پیامبر(ص) و بحث تعیین جانشین
تا جاییکه من میدانم، هیچ نص صریح در قرآن و سنت صحیح در مورد تعیین امام، وصی، خلیفه یا جانشین پیامبر(ص) وجود ندارد.
قرآن در این مورد هدایت، رهنمود یا سخن صریحی ندارد. ممکن نیست، اصلی به این بزرگی و به این اهمیت، آنطور که گفتمان شیعی مدعی است، در قرآن و سنت صحیح پیامبر(ص) مسکوت گذاشته شود و مسلمانان با تفسیر و تأویل آن را ثابت سازند.
واقعه غدیر و دهها رویدادی از این سنخ در تاریخ اسلام به وقوع پیوستهاند. پیامبر(ص) در این رویداد و رویدادهای مشابه، از دوستی و محبتش به علی، خانواده و یاران نزدیکش سخن رانده و مسلمانان را به نیکویی و حسن معامله با اهل بیت، مسلمانان و انسانیت توصیه کرده است تا تعیین جانشین و خلیفه.
در مورد ابوبکر، عمر، عثمان، ابوعبیده، سلمان فارسی و دیگران نیز سخنان مشابهی از پیامبر(ص) روایت شده است. بنابراین، از رویداد غدیرخم و رویدادهای مشابه در تاریخ اسلام، نمیتوان اصلی به نام ولایت، خلافت یا تعیین جانشین را استنباط کرد.
بحث تعیین جانشین توسط خدا و پیامبر(ص) و رهبری امت توسط شخصی که مشروعیت خود را از خدا به دست میآورد تا از مردم و میراثیساختن این رهبری در خانوادهای یا دودمانی با تعالیم آزادیبخش، پویایی و جوهر پیام این دین در تضاد است.
پذیرفتن چنین روایتی و رویکردی، نتیجه و پیامدی جز سلب ارادهی مردم، استبداد مذهبی و استفادهی ابزاری از دین ندارد.
به باور من، با توجه به اینکه بحث حکومتداری و نوع نظام، از امور عرفی و دنیایی است و به تغییرات، تحولات و شرایط زمان و مکان بستگی دارد، خداوند و پیامبر(ص) با حکمت و بصیرت و با بیان اصولی چون شورا، عدالت، انصاف، امانتداری و … تفصیل آن را به مسلمانان گذاشتهاند تا طبق شرایط زمان و مکان در این مورد تصمیم بگیرند.
آغاز تجربهی تاریخی، اختلافات و بحث نظام سیاسی
اختلاف و تعدد تفسیر و تأویل در تجربهی بشری یک امرطبیعی است.قرآن نیز از اختلاف دایمی میان مردم به عنوان یک اصل یاد میکند. در نظریهی گفتمان ستیز، جدل یا مخاصمه[۴] نیز یک اصل فروکاستناپذیر است. لذا تلاش ما نه برای زدودن اختلاف و تعدد که برای نرمساختن لبههای تیز دیگرسازی و ایجاد فضایی از تحمل و مدارا است.
از این چشمانداز، شکلگیری اختلاف در مرحلهی تاریخی یک امر طبیعی است.
بحث نوع نظام و چگونگی تعیین زمامدار و ادارهی امور مسلمین به صورت جدی در نخستین لحظات درگذشت پیامبر(ص) و آغاز مرحلهی دوم، مرحلهی تجربهی تاریخی اسلام، میان پیروان این مکتب شروع میشود.
در این مرحله، با توجه به اینکه مسلمانان در عقیده باهم برابراند، رابطهی قدرت و ساختارهای قبیلهای نوع نظام و چگونگی تعیین زمامدار را تعیین میکند.
نگاه تحلیلی و غیرمقدس به چگونگی حوادث و جدلهاییکه منجر به تعیین ابوبکر به زعامتِ بعد از درگذشت پیامبر(ص) در سقیفه بنی ساعده گردید، اختلاف نظر شدید مهاجران و انصار در احراز امور مسلمین، توافق بر بیرونرفت از این بحران بر اساس برتری قریش و مهاجران و سیر متفاوت تصمیمهای سیاسی در مراحل بعدی به وضوح نقش رابطهی قدرت، ساختار قبیلهای و تجربهی بشری، زمانی و مکانی بودن تعامل نسل اول پیروان این آیین را با اصل حکومت داری یا «أمر» به نمایش میگذارد.
بعد از درگذشت پیامبر(ص) و آغاز مرحلهی دوم است که مسلمانان به صورت جدی به بحث نظام و چگونگی ادارهی سرزمین و امور مسلمانان میپردازند. در این مرحله است که بحث خلیفه، خلافت، خلیفه مسلمین و خلیفه رسول خدا مطرح میگردد.
دقت در ادبیات این دوره نشان میدهد که بحث خلیفه نه به عنوان جانشین پیامبر(ص)،-چون کسی نمیتواند جانشین پیامبر(ص) باشد،- بلکه به عنوان کسیکه بعد از پیامبر(ص) امور مسلمین را به عهده میگیرد، مطرح است.
عمر در مرحلهی بعد از ابوبکر، به همین دلیل، کاربرد اصطلاح خلیفه را برای خود نمیپذیرد و باور دارد که او بعد از ابوبکر به قدرت رسیده نه بعد از پیامبر(ص) و اصطلاح درست در مورد وی اگر به کار برود «خلیفهی خلیفهی رسول خدا است» تا خلیفهی رسول خدا و به همین دلیل ترجیح میدهد به نام امیرالمومنین یاد گردد.
نظام و اداره در تاریخ مسلمانان، به عنوان یک تجربه تاریخی و دنیایی و متأثر از تجارب و دستآوردهای نو و نظامهای دیگر به صورت گستردهای بسط و توسعه مییابد.
در آغاز این تجربهی تاریخی به رغم اختلاف دیدگاهها و برداشتها که یک امر طبیعی است، اکثریت قاطع اصحاب پیامبر(ص) در امر استقرار نظام نوپا باهم همکاری و تعاون کردند.
طبق روایات موثق تاریخی علی با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کرد و با آنان برای استقرار نظام همکاری نمود.
اصل مهمیکه در این دوره برجسته و قابل تأمل است، نگاه قراردادی به اصل نظام یا «أمر» با اتکا به اصل شورا و بیعت از سوی نسل اول پیروان این آیین است.
اختلافات به صورت جدی در اواخر خلافت عثمان شکل میگیرد و حوادث بعدی آن را داغتر و بزرگتر میسازد.
نحوهی مرگ عثمان، درگیری میان علی و معاویه، جنگ با خوارج، استقرار حکومت بنی امیه، حادثهی کربلا، سرکوب طرفداران علی و بالآخره استقرار امپراطوری صفوی در حوزهی ایران-خراسان به این اختلافات به صورت وسیع دامن زد و اختلافات میان دو گفتمان شیعی-سنی را گستردهتر ساخت.
شکلگیری گفتمان شیعی و سنی
شکلگیری گفتمان شیعی-سنی را به عنوان دو مکتب مخالف یا متضاد با دو قرائت یا تفسیر و تأویل متفاوت از «مرجعیت یا الگوی پایه» در مرحلهی بعد از شهادت عثمان بن عفان و مراحل بعدی میتوان مورد مطالعه قرار داد. ریشههای شکلگیری اختلاف دو گفتمان، که یکی اقلیتی و دیگری اکثریتی میباشد، سیاسی است و بیشتر در حوادث تاریخی بعد از وفات پیامبر(ص) یا رقابتهای درونقبیلهای ریشه دارد. به همین اساس، نسل اول این آیین، با سیاسی دانستن این اختلاف، به تکفیر یک دیگر روی نیاوردند.
اختلاف بنیادی این دو جریان در حوزهی سیاسی در مرحلهی دوم به اصل مرجعیت دینی-سیاسی مسلمانان بعد از وفات پیامبر(ص)، یا بحث امامت و خلافت، برمیگردد. چون هر گفتمانی، این دو مکتب با استفاده از روایت، تفسیر و تأویل «مرجعیت پایه» با اتکا به نظریهی قدرت، دانش و مشروعیت در صدد هژمونساختن گفتمان خود برآمدند. در این میان گفتمان شیعی، امامت و ولایت را به عنوان رکنی از ارکان دین مطرح کرد و در مراحل مختلف و به صورت تدریجی با مفصلبندی و قرائت و تفسیر نو از «مرجعیت پایه»، به ویژه از رویداد غدیرخم، اصل الهی امامت و ولایت، ابلاغ این تعیین از سوی پیامبر(ص) به عنوان بخشی از رسالت، اصل معصومیت امامان و انحصار امامت در بخشی از خانوادهی پیامبر(ص) را به عنوان گرهگاه اصلی مکتب اهل بیت سامان بخشید.
بحث ولایت و امامت در تشیع به مرور زمان به اصل غیبت، مهدویت، نیابت امام و بالآخره شکلگیری ولایت فقیه در نمونهی جمهوری اسلامی ایران انجامید. این تحولات در گفتمان شیعی باعث اختلافات بنیادین میان مکتب شیعی و سنی و سرآغاز بحثهای کلامی، فقهی و تاریخی متفاوت و متضاد در تاریخ اسلام گردید که همگام با حوادث و دگرگونیهای تاریخی در مراحل بعدی فربهترشد و زمینهی اختراع سنت، جعل تاریخ و روایتهای متفاوت را فراهم ساخت.
اهل سنت در مقابل به طرح نظریهی خلافت به اساس شرع و عقل و ردهبندی حقانیت چهار خلیفه با اتکا به اصل اجماع پرداخت و اتهام ناصبی و رافضی در پیوند به اصل خلافت و امامت به اوج خود رسید. گفتمان سنی برای توجیه این قرائت، روایتهایی در باب رهنمودها و اشارههای پیامبر(ص) مبنی برتعیین خلفاء به عنوان جانشین، و هدایت و دستور پیامبر(ص) مبنی بر پیروی از سنت خلفای راشدین بعد از وی تنظیم کرد. مشهورترین این روایتها، ترویج این احادیث جعلی منسوب به پیامبر(ص) است که این «أمر» با نبوت آغار میگردد، سپس دورهی خلافت میرسد و سیسال ادامه مییابد، آنگاه نوبت پادشاهی و استبداد میرسد و بعد از آن دوباره خلافتی بر روش/ منهج نبوت برپا میگردد. نوعی از اجبارباوری تاریخی[۵] برای توجیه وضعیت موجود و نفی توانایی و قدرت انسانی. بحث خلافتباوری نزد اهل سنت در امتداد زمان به تغییر خلافت به ملوکیت و طرح ریزی احکام سلطانی و نصیحتالملوک انجامید. در تاریخ معاصر بعد از سقوط خلافت عثمانی، اعادهی خلافت برای نجات امت اسلامی یا دست یافتن به «خلافت موعود بر نهج/ روش نبوت» بنیاد فکر و اندیشهی بسا از جریانها و حرکتهای اسلامی سنی مذهب چون اخوان المسلمین، حرکت خلافت، جماعت اسلامی و بالآخره حزب التحریر، القاعده و طالبان را تشکیل میدهد.[۶]
شالودهشکنی و اسطورهزدایی مقدمهای برای شکلدهی گفتمان کثرتگرا
در مرحلهی بیجایی و تزلزل که دیگر این گفمتانها، لااقل در عرصهی سیاسی، پاسخگوی نیاز نسل ما در عبور از استبداد به سوی مردمسالاری به اساس حقوق بشر و حقوق شهروندی نیستند، برای رهایی از جزماندیشی و اسارت این گفتمانها یا چشماندازها و شکلدهی گفتمانی کثرتگرا و مردمسالار، سه راه یا رویکرد را پیشنهاد میکنم:
۱. شالودهشکنی و مسألهدارساختن این دو گفتمان
این دو گفتمان، در سیمای کنونی، به مرحلهای از تکامل و انسجام دست یافتهاند. مفاهیم و گزارههای این دو گفتمان، به اثر تکرار، حمایت و پشتیبانی قدرت از آنها و استفاده از آموزههای دینی تا اندازهی زیادی تهنشین و غیرجدلبرانگیز شدهاند. ولی واقعیت امرچنین نیست؛ این گفتمانها زمانی، مکانی و احتمالیاند. در امتداد زمان با اتکا به قدرت و به صورت مرحلهای شکل گرفتهاند. با استفاده از روش و ابزارهای شالـودهشکنی و یـا واکـاوی بـا برکنـدن هـرخشت این ساختمانها، میتوانیم اصل زمانی بودن، مکانی بودن، احتمالی بودن و رابطهی آنها را با قدرت برملا سازیم. این حرکت بالتبع، با دگرگونساختن تصویر برساخته از این دو گفتمان در ذهن ما، زمینهی بازنگری، اسطورهزدایی و تنشزدایی از این گفتمانها را با اتکا به «مرجعیت/ الگوی پایه» فراهم میسازد. نگاه نو به تاریخ و حوادث تاریخی-نگاهی که دست و پاگیر نیست-، به عنوان تجربههای بشری، احتراز از چسپیدن به حوادث گذشته و تاکید برآیندهنگری و پاک کردن فکر و اندیشه از سَبُّ و لَعنِ اصحاب و خانوادهی پیامبر(ص) به عنوان مولفههای این گفتمان نو، میتواند راه را به سوی بازشدن افقهای تازه بگشاید.
۲. نگاه مبتنی براخلاق به جای نگاه تاریخی-فقهی
اخلاق و ارزشهای اخلاقی، چه از منظر دینی و چه از منظر تجربهی انسانی یا فرادینی، ارزشهای برین و متعالیاند که در دین و عقل هردو محترم اند.
ارزشهای اخلاقی، اخلاقی زیستن و اخلاقی بودن، به رغم بیمیلی و نپرداختن مذاهب اسلامی به این بحث و توجه بیش از حد به فقه، احکام، کلام و اختلافات تاریخی، جوهر و فلسفهی وجودی دین اسلام را تشکیل میدهد.
قرآن به کثرت از تقوی و فضایل اخلاقی سخن میراند و پیامبر این دین اعلان میکند برای «کامل کردن مکارم اخلاق» آمده است. در بحث اخلاق، من تفاوت و اختلاف اساسی میان مذاهب اسلامی و پیروان این آیین نمیبینم.
اگر در این رویکرد نو، با عبور از تنگناهای نگاه تاریخی-فقهی این دو گفتمان، با اتکا به ارزشهای اخلاقی به مسأله نگاه کنیم و لا اقل آنچه را برای خود نمیپسندیم برای دیگران نپسندیم، از بسا مشکلات دستوپاگیر این دو گفتمان رها میشویم و این چشمانداز نو، افقهای تازهای برای بازنگری در فکر و شناخت ما میگشاید.
۳. به رسمیت شناختن کثرتگرایی و تعدد تفسیرها و قرائتها
سومین راه برای عبور از تنگاهای نهفته در این دو گفتمان، به رسمیت شناختن کثرتگرایی و تعدد تفسیرها و قرائتها به اساس حقوق بشر و ارزشهای مردمسالاری است. در این رویکرد، ما دیگر دنبال چرایی و چگونگی شیعه شدن شیعیان و سنیشدن سنیان و احقاق حقوق آنان بر این معیار نیستیم. واقعیت موجود را آنطور که هست با تعدد و کثرت آن به اساس حقوق بشر و حقوق شهروندی به رسمیت میشناسیم و میپذیریم. این پذیرفتن و به رسمیت شناختن، به مرور زمان، زمینههای همزیستی، تنشزدایی و یکدیگرپذیری را فراهم میسازد. به عنوان الزامات عملی این رویکرد در عرصهی سیاستگذاری، میتوان به اصول ذیل اشاره کرد:
۱. به رسمیت شناختن حقوق شهروندی شیعیان و سنیان در کشورهای اسلامی.
۲. اجتناب و جلوگیری از تلاشهای سازمان یافته و هدفمند دولتها برای گسترش مذهب سنی یا شیعی یا اعمال سیاست سنیسازی و شیعیسازی.
۳٫ اجتناب از سرایت دادن اختلافات تاریخی به وضعیت موجود با ارایهی قرائتها و تفسیرهای کثرتگرا.
۴. احتراز از سب و لعن اهل بیت، یاران پیامبر(ص) و تقسیم بندی آنان و تاریخ اسلام به اساس حوادث تاریخی که به زندگی عملی ما هیچ رابطهای ندارد و هیچکسی، حتی خداوند، ما را از عملکرد آنان در روز رستاخیز نمیپرسد.
۵. بازنگری و اجتناب جمهوری اسلامی ایران، عربستان سعودی و کشورهای خلیج در اعمال سیاستهای افراطی و ایدیولوژیک مذهبی و ترویج کراهیت با استفاده از پول نفت.
۶. اجتناب رهبران مذهبی از ترویج کراهیت مذهبی و جرم دانستن و مجازات قانونی تبلیغ و ترویج کراهیت مذهبی.
نتیجه
در این رویکرد دین اسلام مقدس است و تاریخ دین و پیروان آن در مرحلهی بعد از رحلت پیامبر(ص) یک تجربهی زمانی، مکانی و محتمل. قرآن و سنت صحیح پیامبر(ص) مرجعیت اساسی دین را شکل میدهند. این مرجعیت به رغم تقدس، تفسیر و تأویلپذیر است. برخلاف قرآن و احادیث متواتر که در تفکر دینی «قطعی الثبوت» و در مواردی «ظنی الدلالة» به شمار میروند، بخش بزرگ سنت را در این مرجعیت «خبر واحد» شکل میدهد که «ظنی الثبوت» است. در این مرجعیت هیچ حکم صریحی در مورد جانشین و تفصیل نظام سیاسی وجود ندارد. مرجع به وضع اصول و قوانین پویا در این عرصه بسنده میکند.
گفتمان شیعه و سنی در مرحلهی دوم و درپی اختلافات سیاسی شکل گرفته و به صورت تدریجی به تکامل و انسجام دست یافته اند.اختلافات این دو گفتمان بیشتر در حوادث تاریخی و نقش شخصیتها و خانوادهها ریشه دارد تا در اصول اعتقادی، اخلاقی و مصالح دین و بندگان. عمده ترین اختلاف این دو گفتمان در رهبری دینی-سیاسی یا بحث امامت و خلافت نهفته است. برای تکامل و انسجام یا توجیه و مشروعیت بخشی، این دو گفتمان به تأویل، تفسیر و حتی اختراع سنت و جعل روایت دست زدهاند.
مرجعیت پایه، از پیروان دین اسلام به عنوان مسلمان، مومن و امت محمد نام میبرد. در ادبیات مرجع بحثی پیرامون شیعه و سنی نمیتوان یافت. بنابراین، این دوگفتمان زمانی، مکانی و معطوف به قدرتاند. در سایهی این دوگفتمان، حرکت به سوی مردمسالاری، پذیرفتن حقوق بشر و حقوق شهروندی در جهان معاصر دشوار به نظر میرسد.
در زمان ما با توجه به ۱) تحولات بنیادین در عرصه علم و دانش، ۲) پایان انحصار روحانیت و حکومتها بر معلومات یا علم و دانش، ۳) ظهور دانشمندان اصلاح طلب و روشنگر، ۴) ظهور نسل نو و منتقد، و ۵) ترویج مردمسالاری، این دو گفتمان تاریخی، لااقل در عرصهی سیاسی-فقهی دچار تزلزل و بیجایی شده و دیگر بیچون و چرا پاسخگوی نیازهای نسل مانیستند.
سوگمندانه ابزار و سامانهای فکری درون مذهبی این دو گفتمان در حوزهی فقهی و سیاسی توانایی عبور/ گذار از این غیریت سازی و رهایی از این اسارت را ندارند. بنابراین، برای عبور از تنگناهای دست و پاگیر این دوگفتمان نیازمند حرکت نو و بنیانگذاری روشها و ابزارهای تازهای برای استخراج احکام از مرجعیت و جستجوی راه حلهای نوین با در نظرداشت الزامات زمان هستیم.
به باور من سه رویکرد پیشنهادی، در ضمن اقدامات و تلاشهای دیگر، میتوانند ما را در تغییر معادلهی رابطه براساس «دوست و دشمن»، خودی و بیگانه، و نرمسازی لبههای تیز غیریتسازی یاری رسانیده و راه را به سوی طرح گفتمان کثرتگرا و مردمسالار با رجوع به «مرجعیت/الگوی پایه» به اساس معادلهی «دوست و رقیب» هموارسازند.
……..
[۱]. این مقاله برای بخش «ناظران میگویند» سایت فارسی بی بی سی در پی اشتراک در برنامه پرگار در سال ۲۰۱۳ در لندن نوشته شده است.
[۲]. Identity blockage
[۳]. Fullness
[۴]. Antagonism
[۵]. Historical determinism
[۶]. نمونه تازهای از این حرکت داعش (دولت اسلامی عراق و شام) در عراق، سوریه و دیگر بخشهای کشورهای اسلامی است.