
تهیه شده توسط: وحیدالله توحیدی
پناهنده گی در کنار چالش های بیکران که دارد ، ناملایمات اجتماعی را نیز درخور خود داشته که ، نداستن زبان، فرهنگ جدید ، برخوردهای نژاد پرستانه، گاهی هم مهربانانه به هدف کلاه برداری و سوءاستفاده ، عدم شناخت از مارکیت واقتصاد و دها چالش دیگر میتوان یاد کرد.
اما متاسفانه باید گفت که پناهنده گی برای دختران ، اطفال ، ترانسجندرها و دیگر اقشار آسب پذیر جامعه به مراتب سختر و گاهی گران تمام میشود. چون به آسانترین ترفند منفی افراد جامعه و یا قاچاقبران در کنار چالش های مشهود پناهنده گی در معرض خطر جدی جانی، مالی، فروش اعضا بدن، گروگان گیری، تجاوز و قاچاقاق انسان قرار میگیرند.
در جامعه یی سنتی یی مانند افغانستان افشا کردن بهره برداری جنسیتی، یا گروگان گیر شدن دختران لکه ننگ و یا کمتر از مرگ محسوب نمیشود، وعارض شدن به داد گاه را به مراتب بدتراز مرگ میدانند. پس میتوان گفت بیشترین متضررین آزار و اذیت جنسی و تجاوز این کابوس را در وجود خود خفه نموده و بخاطر حفظ آبروی خود با آن زندگی خفقان میگرند و می زیستند.
تجاوز جنسی تنها به معنی انجام نزدیکی جنسی با فرد، با زور و بدون رضایت و یا حمله فیزیکی و جنسی نیست، بلکه آسیب عمیق روحی و روانی نیز به دنبال دارد.
تجاوز جنسی اغلب بر بستر نابرابری شکل میگیرد که این نابرابری میتوان بر اساس تفاوت در موقعیت اجتماعی باشد. شخص متعرض اغلب موقعیت بالاتری دارد و با سوءاستفاده از این موقعیت، شخص آسیبدیده را با ارعاب یا تهدید وادار به سکوت میکند.
روان شناسان میگویند:
Psychologists generally agree that rape is a crime rooted in nonsexual motivations; tied to hostility, anger, and the need to exert power and control.
تجاوز جنسی جرمی است که ریشه در انگیزههای غیرجنسی افراد مانند خصومت، خشم و نیاز به اعمال قدرت و کنترول دارد.
ما درین گزارش سراغ دختری رفتیم که بار تجاوز جنسی بر او بسیار گران تمام شد و وی را رهی شفاخانه یی روانی نموده و تا امروز از آن کابوس نفرت زا رنج و درد میکشد .
یک سال از ماجرای آزار شیطانی ژولیا(نام مستعار) میگذرد و در این سال کابوس آن شب لعنتی یک لحظه هم رهایش نکرده است. کابوسی که نه تنها آیندهاش را خراب کرد، بلکه کار او به بستر شفاخانه های روانی کشانید.
او میگوید:
“دختری منصبدار بودم پدرم در وزارت ….. در بخش محو مواد مخدر کار مینمود زندگی متوسط داشتیم ، با معاش پدرم خانواده ما پیش میرفت ، پدرم همیش با هییتی بخاطر محو کشت مواد مخدر به ولایات سفر مینمود، بابایم منصبدار پاک نفس بود و پول رشوت نمی گرفت، او در یک سفر به سوی جنوب کشور با هییت جهت محو سازی کشتزارهای کوکنار رفته بودند که متاسفانه (همقطارانش) با بزرگ همان منطقه راه جوری کرده و در غذا شب برایش چیزی دادند و فردا آنروز تابوت پدرم را آز آن ولایت با هیلیکوپتر انتقال دادند و برای ما تسلیم دادند. در آن زمان نیز من هیچ صدا بلند نتوانستم چون برادارنم کوچک بودند و من دختر….آن هم در افغانستان …
من ازفاکولته زبان وادبیات فارغ شدم و تجربه 15 ساله در رسانه های کشور (کابل ) دارم ، دختری بودم سرشار، که حتی مردی جرأت این را نمی کرد به سویم نگاه کند.
(با گریه)اما او لعنتی یکباره مره شکست…
قدم های ترقی خود را گام به گام حساب مینمودم توانستم در تلویزیون ولسی جرگه افغانستان نیز شامل کار شوم، من همیش سرخم کارم بودم اما چشمان تشنه یی از شهوت بعضا از سناتورهای مرد اذیتم مینمود، و هر از گاهی دعوت به غذا به رستورانت دلخواه شان ، هدیه یی و یا پشنهاد پولی به معنی کمک درمی یافتم . اما همه را پشت پا میزدم و با غرور دخترانه کارم را انجام میدادم .
سناتور از ولایت (…. نامش حذف گردید ) مرا بسیار اذیت نموده حق آزادی ،کار و زندگی مرا سلب مینمود و بارها و بار ها از من تقاضا یی حد اقل کافی نوشیدن داشت و همیش من نادیده گرفته و جواب تشکر و داده و رد میشدم .اخیر توطیه چینی را علیه من آغاز نمود، اما قبل از انجام توطیه شان به یکی از تلویزیون های اسنتدرد که در کابل فعالیت داشت کارم را آغاز و آن طویله خانه را (نقل قول) رها کردم .
کار جدیدم با اسنتدرد های مطبوعاتی همخوان بود و سرگرم به امور رسانه یی خود بودم، شهرت ، عزت، وقار و پشت کار من نیز در میان همکارانم شهره بود و در بیرون جهت مصاحبه های تحقیقی برای برنامه های خود با بزرگان سر و کار داشتم .
او میگوید:
“من طالع ندارم ( با گریه ) مادرم برایم مریض شد و بیشتر از 7 سال برایم در بستر مریضی افتید و هر آن معاش را که میگرفتم مصرف دوا آن میشد ، قند خون ، فشار بلند و ضعیفی چشم.
آهسته آهسته هر مرض آن مرض دیگری تولد میکرد و منجر به قطع انگشتان پاهش شدیم و مشکلات شش از بابت کرونا نیز دامنگیرش شد. در هر سه ماه برای تداوی و بستری رهی شفاخانه های داخلی و خارجی میشدم تا هنگامیکه حکومت سقوط و طالب ها سر کار شدند.
با آمدن طالب همه راه ها بسته شد، وضیعت مالی ما نیز خرابتر گردید و ضمن نداشتن هزینه های بی درک شفاخانه ها مادرم در کابل جان داد و فوت نمود.
مجبورآ به دوستان و خویشاوندان که داشتیم و در بیرون از کشور زندگی میکردند تقاضایی کمک نمودیم تا اینکه پسر کاکا مادرم برایم کمکی نمود و گفت ایران بیا و دعوت نامه یی برایت می فرستم تا به اروپا پناهنده شوی و حداقل بتوانی خودت فامیلت کمک کنی . از راه قانونی وارد خاک ایران شدم و بعد از مدت 45 روز دعوت نامه رسمی و ویزه یی کشور(….) دریافتم تا به اروپا برای 15 روز سفر نماییم . با قرض گرفتن هزینه تکت طیاره، به (نام کشور حذف گردید ) رسانیدم ، و فقط در فکر این است که باید در همین هفته حد اقل کار آغاز کنم . تا پول قرض همسایه کابل خود را بپردازم و فامیلم را کمک کنم.
حالا فکر میکنم ، این گام من که باید در هفته اول کار آغاز کنم بی تجربه گی ، زوق زده گی ، عدم شناخت از مردم این کشور ، عدم شناخت از قوانین و قانون پناهنده گی بود. اما این همه را بخاطر بیچاره گی در نظر نگرفته بودم .
کوتاه تر بگویم : دردو شب نخست خانه یک دوست، دوستهای فامیلی خود ماندم ، زن مهربانی بود .
در این دوشب قصه های از کابل ، از روز سقوط و چالش ها رسانه یی و هزاران حرف و سخن داشتیم، و من در صدد این که باید به کمپ پناهنده شوم و خود را تسلیم پولیس نمایم تا کیس من آغاز گردد ،و کار سیاه نیز کنم .
آما به همین آسانی ؟؟؟
ایشان یک اعلان کاریابی را برایم دیدن گفت آیا کار میکنی ؟ گفتم بلی ، زنک زد یک خانم عربی اصل اروپایی بود، تلیفونی صحبت نمودیم و شرط و شرایط را خط و رسم نمودیم و بخاطر ملاقات رو در رو در روز سوم سفرم برایم وقت گذاشت .
فردایش کمی خود را آراسته کردم و رفتم و دیدم خانم تمیز با دو طفل حدود هشت و چهار ساله یی ، مسؤلیت هایم را برایم تشریح کرد و وعده نمود تا در حکومت خودش رفته مرا اسپانسر می نماید و به دولت (….) میگوید این در کمپ نه بلکه با من میباشد و بخاطر رسمیات پناهنده شدنم با من همکاری میکند.
از همان روز اتاقم را نشان داد و سلام و بیا و برو را به زبان آن کشور با مهربانی بسیاربرایم نیز آموزش داد. مسؤلیتم من این بود تا از دو طفلش پرستاری کنم ، برایم ماهانه 1000 ایرو میدهد ، غذا و لباس میدهد و کار های پناهنده گی مرا پیش میبرد ، ها یادم رفت که باید بگویم او گفت “خودم وکیل هستم” . چند روز که در خانه اش بودم هیچ خبری از مردی در خانه نبود ، کنجکاو شدم و به زبان اشاره و کمی انگلیسی پرسیدم ” آیا پدر اطفال هست ؟ ” جواب داد، جدا شدیم مگر یک آقایی دیگر دوست پسرم هست .
خوش بودم به خود میگفتم دعا های مادرم هست ، مردم اروپا میایند در کمپ میمانند اما برای من خانه شیک غذا و لباس خوب و کار آسان مهیا شده و میتوانم پول کرایه تکت را در یک ماه پرداخت کنم.
در خانه این خانم با صداقت تام کار میکردم و زیرکانه خود را در منطقه نیز بلد مینمودم.
یک هفته ام گذشت، احتمالا شب یک شنبه بود یک مرد شکم بزرگ(گنده ) که حدود 50 سال عمر داشت و خود را تجار و رییس یکی از شفاخانه های مشهور (….. ) معرفی کرد، دوست پسر این خانم بود.
شام به اطفال غذا دادم و رفتم به اتاق خودم که این خانم با مهربانی آمد و گفت بیا سر میز با ما غذا بخور، من تعارف را پذیرفتم و در گوشته یی میز نشستم وغذا میخوردم و با زبان نیمه انگلیسی این مردکه به باره کارکرد های که در کابل داشتم می پرسید و افسوس میخورد و نوع از مهربانی را برایم نشان میداد که چرا شما (افغانها) به این حال سر درچار شدید .
بعد از برچیدن میز غذا مرد شکم بزرگ با این خانم بیرون رفتن و برایم من گوشزد که متوجه اطفال باشم .
روز گار به همین گونه سپری میشد و هر از گاهی در هر گوشه پول میگذاشت ، من می برداشتم در سر میز کارش میماندم اوهمیش برایم می گفت برایت یک آپارتمان مستقل میدهم ، گاهی مهمانانم میایند مگر اپارتمان برای تو میباشد فقط یکبار کارت مهاجرتی ات بیاید …. من این را منفی فکر نمی کردم چون زن با کرکتر خود را نشان میداد اما بعد دانستم که هدفش چه بود.
این خانم برایم جهت خانه پری و ثبت فورم پناهنده گی در دفتر مهاجرت وقت ملاقات گرفت که حدودا دو نیم الی سه ساعت دورتر از محل زندگی ما بود. شب با ورخطایی آمد و گفت ، فردا ساعت پنج صبح باید بروی تا به وقت ملاقات برسی و من نیز زود بیرون میروم و شاید شام ناوقت بیایم ، کلید های خانه را نیز با خود ببر تا قبل از آمدن من به اطفال غذا آماده کنی. قبول کردم آما برای من در عالم نداستن زبان، نابلد بودن درمنطقه، نداشتن پول کافی ، نداستن خط متروهای شهری ، این برایم بسیار سخت تمام میشد، مجبورآ دوباره رفتم نزدش و گفتم میشود پول همین روز های که کار کردم برایم بدهید تا کرایه تکسی کنم یا به این موقیعت بروم، با مهربانی ملیح برایم 50 ایرو داد و گفت برایت تکسی خواسته ام ، میبرد و میاورد.
خوب فردایش رفتم و فورم را ثبت نمودم و روز بعدش برای بایومتریک مرا دوباره خواست ،اما مامور ثبت با تعجب دید گفت چرا این آدرس را که نوشتی در محل ثبت همان جان نرفتی ؟ من جوابی نداشتم چون آن خانم برایم درین ساحه بسیار دور وقت ریزرف نموده بود، مگرمامور جهت بایومتریک نزدیک محل کارم را برایم آدرس داد ، تا فردا آنجا باید بروم .
دوباره خانه آمدم و خوش بودم ، کلید های لعنتی را در جایش گذاشتم .
کلید ها خانه برایم اعتماد نه بلکه دام بود دامی که از قبل طراحی شده بود.
وقت برگشتنم دیدم اتاقم تمیز شده و دیزاین آن نیز تغییر داده شده است ، میز در کنار درب بالکین گذاشته شده و بالایش بکس بزرگ لباس گذاشته شده است ، من به بکس دست نزدم.
این زن شام ناوقت آمد و بلا فاصله اتاق من آمد و دید همه اثاثیه را که گذاشته به همان گونه هست . و بلا فاصله پرسید، چطور بود ملاقات ، گفتم خوب بود اما فردا نزدیک خانه را برایم نشان داد که بایومتریک کنم و گفت این جا بسیار دور هست چرا نزد خانه تان نرفتی، با گفتن همین کلمات ساده که هیچ موضوع مهم هم نبود خانم بالایم چیغ(صدا بلند) کشید ، برای اولین بار این چنین صدا بلند …
“من میگویم که کجا باید بروی و کجا باید باشی …. ”
در همین قهر درب را به رویم زد و چند دقیقه دیگر برایم صدا زد کلید ها را کجا گذاشتی ، گفتم در جایش، و رفتم تا برایش نشان بدهم.
وای خدا !!!
کجاست کلید ها … کلید ها نبود … این خانم با رویه کاملا متفاوت بالایم سیلی بلند کرد و گفت چه کردی کلید ها را … و به زبان خود که از عملکردش میدانستم برایم دشنام می داد. آه راستی همه خانه شان با کمره های صدا دار وصل بود و گاهی که از آن میپرسیدم میگفت چون پولدارم و طفل دار باید متوجه خانه ام باشم .
خوب گفتم خانم لطفا راحت باشد ، کمره دارید لطفا چک کنید که گذاشتم یا خیر …. اما کیست که بشنود.
گفت پولیس را خبر میکنم که تو برای ترورما از افغانستان اینجا آمده یی و خانه مرا سرقت میکنی و تلیفون را برداشت به همان مرد گنده شکم زنگ زد. گفتم پولیس را زنک بزنید من حاضرم به پولیس همه ماجرا را بگویم .
من از ترس میلرزم و بغض گلویم را گرفته و عذر میکنم و میگویم ، مسلمانی ؟؟ والله من گذاشتم عذر گریه… اما جایی را نمی گرفت.
مرد گنده شکم رسید ، بالافاصله به لت و کوب من آغاز نمودم ، من عذر و گریه میکنم که من کلید ها را گذاشتم ، اما بی فایده ….
بعد از لت این خانم دستم را گرفت گفت برو اتاقت من میایم، من رفتم اشک هایم را پاک داشتم که خانم با مرد داخل اتاقم شدند ، من هیچ حس این را نداشتم که این ها چه هدف دارند ، خانم با احساس کمی ملایمت دستانم را گرفت من فکر کردم دلش به حالم سوخت و یا کلید یافت شد معذرت میخواهد ، اما دستانم را فشار دارد و مرد دستم را با تکه دراز بست و مره هل داد .
آه خدا… ان لحظه که نه مردم دیگر نمی میمیرم ….
مرد با زور بالایم دست اندازی کرد من با پا میزدم و او سیلی کاری میکرد تا کیچ شدم و این لعنتی بالایم تجاوز نمود.
اینکه تجاوز کرد هر دویشان راحت بودند گویا هیچ حرفی نشده و بسیار به راحتی بکس لباسم را با خودم بیرون دروازه بردن و برون انداختن . من گریه بلند کردم درب شان را با پاها محکم محکم زدم ، همسایگانشان بیرون شدن و این با زبان خود شان چیزی گفت و همه دوباره رفتن .
من نام منطقه یی شانر نمی دانم مگر لوکیشن به یک دوستم فرستادم ، روزی شود قصدم را از آن خواهم گرفت ….
وقت از نیمه شب گذشته بود با کمک تکسی یی به یک هوتل ، بهتر است بگویم مسافر خانه یی رهنمایی شدم و اتاق را برای یک شب کرایه کردم ، تمام شب از دست درد به خود می پیچیدم و خون از بدنم جاری بود. صبح به کمک رسپشنست هوتل به پولیس زنک زدم پولیس آمد برسی کرد ومن همه ماجرا ، لوکیشن خانه این زن و نامش را برایش دادم ، اما پولیس با تمام بی تفاوتی گفت ، این کار ما نیست ، شما بروید وکیل بگیرید و کیس کنید، ماچیزی نمیتوانیم . با همین ساده گی گذشتن و رفتن …
با ناامیدی و یاس برگشتم به اتاقم و دیدم فقط 150 دالر دارم ، نه پول وکیلی نه بلدی زبانی .
دو باره به پسر کاکا مادرم زنک زدم و خواستار رهنمایی شدم ، اما از ننگ و بی عفتی فامیلم برایش نگفتم که چه روز های را گذشتاندم ، ایشان رهنمایی ام کرد و برایم تکت ریل گرفت و به کشور دیگری رفتم و مستقیم به کمپ پولیس خود را تسلیم نمودم .
مگر هر لحظه یی که کابوس آن شب یادم میامد چیغ میزدم و گریه میکردم ، حالت روانی ام به حد خراب شد تا شکایت هم کمپی هایم سر بیاید و کشور میزبان(نام کشور حذف گردید) مجبورا مرا در یکی از شفاخانه های روانی بستری نمود.
بیشتر از 47 روز بستر ماندم ، و حد اقل تداوی صورت گرفت و نسبتا بهتر شدم . اکنون در آیم زندگی میکنم با سرنوشت نا معلوم و منتظر نامه قبولی ….
اما امروز من آن دختر مغرور نیستم ،شکسته ام و بم از کابوس های ترسناکم …”
دانشمندان میگویند :
متجاوزان سادیست: متجاوزانی که از آزار جنسی و مراحل تجاوز لذت میبرند و انگیزه شان تحقیر و بیحرمتی در حق قربانیان است.
متاسفانه قوانین سختیگرانه یی تجاوز جنسی در مقرره بین المللی وجود ندارد ، و هر کشور طبق قوانین خود شان برای این عمل شنیع عملکرد های سبک و سنگین در نظر میگیرد. اما لازم هست تا مقرره جدی بابت این گونه عملکرد ها در سطح کنواسیون ملل ها طرح و عملی گردد .
فعالان حقوق زنان از سال ۱۹۸۱، بیست و پنجم نوامبر را بهعنوان روز مبارزه با خشونت مبتنی بر جنسیت گرامی می دانند و این تاریخ بهمنظور بزرگداشت خواهران میرابال، سه فعال سیاسی از جمهوری دومینیکن انتخاب شد که در سال ۱۹۶۰ بهدستور حاکم این کشور بهطرز وحشیانهای به قتل رسیدند.مجمع عمومی سازمانمللمتحد در بیستم دسمبر ۱۹۹۳ اعلامیه رفع خشونت علیه زنان را از طریق قطعنامه ۴۸/۱۰۴ به تصویب رساند و مسیر را برای ریشه کن کرد و خشونت علیه زنان و دختران در سراسر جهان هموار کرد. سرانجام در هفتم فبروری سال ۲۰۰۰ مجمع عمومی قطعنامه ۵۴/۱۳۴ را به تصویب رساند و به طور رسمی بیستوپنجم نوامبر را بهعنوان روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان تعیین کرد.
سید حامد دقیق کارشناس ورابط بین المللی و حقوق دان چنین میگوید:
” حقوق مدني مهاجرین در یک کشور، داشتن حق مساوي مصونیت در پرتو احکام قانون، حق آزادي بیان، آزادي از شکنجه و بدرفتاری، دسترسي به عدالت، حق یکجا شدن با اعضای فامیل در همان کشور، حق تعلیم و تحصیل، حق کار، حق زنده گي و آزادي، حق دسترسي به خدمات عامه منجمله صحت، بازار، ترانسپورت و غیره خدمات که از طریق سکتور عامه و خصوصي ارایه میگردند.
این حقوق متضمن سلوک مناسب، آزادی های اساسي و مصونیت مهاجرین از بدرفتاری مینماید. هرچند، در موارد مشخص آزادي و مصونیت مهاجرین در کشور میزبان میتواند مبتني بر قوانین آن کشور به گونه متفاوت تعریف گردد. اساساً در کشور های با ظرفیت اقتصادی بلند، برای مهاجرینی که زبان آن کشور را بلد نباشند جهت تسهیلات خدمات اساسي بشمول طی مراحل اسناد مهاجرتي، مراجعه به دوکتور، مراجعه به بانک و غیره از جانب دولت مترجم استخدام میگردد و علاوه براین مهاجرین جهت فراگیري زبان آن کشور به کورس های مجاني آموزشي معرفي میگردند که آمریکا و کانادا از مثال های بارز این کشورها بوده میتوانند. در صورتیکه پناهنده بنابر ندانستن زبان کشوریکه در آن پناهنده شده است یا مشکلات دیگر مورد تجاوز جنسي قرار میگیرد دولت کشور مذکور باید برای متضرر ترجمان و وکیل مدافع جهت پیشبرد عدلي قضیه استخدام نماید و طبق قوانین و اصول پذیرفته شده به اسرع وقت اقدامات قانوني را روی دست گرفته و تامین عدالت نماید.
*این گزارش خبری با حمایت روزنامه نگاران برای حقوق بشر «JHR» تهیه شده است.
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.