پناهندگانحقوق بشرنگاه‌ها

حکایت زنان از مهاجرت؛ اخراج اجباری و شروع از صفر

مهاجرت، پدیده‌‌ی آشنا که از فقر و عمدتا ناامنی ناشی می‌شود از دیرباز زندگی مردم را در کشورهای مختلف تحت تأثیر قرار داده است. افغانستان به عنوان کشوری درگیر جنگ‌های طولانی، از نظر تعداد، سومین جمعیت پناهجو را در جهان دارد. مهاجرت از افغانستان در بیشتر از دو سال گذشته افزایش کم‌سابقه‌ای را تجربه کرده است. در این گزارش روایت دختری را می‌خوانید که کار، درس و دانشگاهش را در جستجوی زندگی بهتر پشت سر گذاشت و افغانستان را ترک کرد.

صدف (نام مستعار) که 22 سال سن دارد مانند هزارن تن دیگر شش مه پس از بازگشت دوباره امارت اسلامی به افغانستان و افزایش وضع محدودیت‌ها در برابر کار و تحصیل زنان، افغانستان را برای داشتن یک زندگی‌ بهتر ترک کرد.

صدف دانشجوی سمستر هفتم دانشکده ژورنالیزم بود و همزمان در یکی از رسانه‌ها به عنوان خبرنگار کار می‌کرد که امارت اسلامی رویکار آمد و از این تاریخ به بعد، یک به یک آزادی‌های نسبی زنان آماج حمله قرار گرفت. او که خبرنگار بود، وضع محدودیت‌ها علیه زنان را از نزدیک دنبال می‌کرد.

صدف در ولایت سمنگان متولد شده و تحصیلات ابتدایی‌اش را نیز در این ولایت به پایان رسانده است. او برای ادامه تحصیل پس از آنکه در دانشکده ژورنالیزم دانشگاه کابل راه یافت، در خوابگاه (لیلیه) نه بلکه در منزل یکی از اقارب خود سه سال دوره دانشگاه را سپری کرد و برای اینکه بتواند مخارج خانواده را نیز فراهم کند در کنار تحصیل در یکی از رسانه‌های خصوصی نیز به عنوان خبرنگار مشغول شد.

به گفته‌ی خودش «در کنار مسولیت‌های بیشتری که در خانواده داشتم بلندترین نمره دانشکده نیز مال من بود.»

صدف در حالی که به تنهایی از پدر و مادر کهن سال و از خانواده دوازده نفری خود مراقبت می‌کرد، پس از رویکار آمدن امارت اسلامی و ممنوعیت تحصیل و کار دختران به‌گونه‌ی غیرقانونی وارد پاکستان شد، جایی که امیدوار بود در امنیت باشد و پرونده‌ی مهاجرتی‌اش در کشورهای مهاجرپذیر دنبال شود اما به گفته‌ی او، مهاجرت چیز قابل‌پیش‌بینی نیست، به ویژه وقتی پای مشکلات در میان است.

بلدیت نداشتن به زبان اردو، نبود مسکن، کرایه بیش از حد منازل، داشتن تجربه‌ی زندگی در کشور بیگانه و تنهایی از نخستین مشکلاتی بود که صدف را با لایه‌های عمیق‌تر «مهاجرت» آشنا کرد اما این ابتدای مسیر بود.

هرچند مهاجرت معمولاً اختیاری و از سر هوس نیست، بلکه یک ناگزیری است اما او پس از این که در یکی از کارگاه‌های بسته بندی لوازم و لباس کار پیدا کرد و برای نخستین بار پس از مهاجرت توانست مقداری از دست‌مزدش را برای خانواده‌اش در سمنگان بفرستد، به رضایت نسبی از زندگی در مهاجرت دست یافت.

صدف می‌گوید :«با رضایتمندی کامل از کار و دست مزد خود در پاکستان زندگی می‌کردم تا این که ماه سپتامبر ۲۰۲۳ آوازه‌هایی را شنیدم که می‌گفت قرار است پاکستان مهاجران غیرقانونی را اخراج کند.»

روند اخراج اجباری مهاجران به دشواری‌های زندگی صدف در پاکستان افزود و روزانه با ترس فراوان از مسیر خانه تا محل کار قدم می‌زند و خودش را به کارگاه می‌رساند.

صدف از رفتار کارکنان محل کارش چنین حکایت می‌کند: «درحالی که تنها افغانی بودم که در کارگاه لباس کار می‌کردم اما بارها شهروندان اهل پاکستان تلاش کردن من را از پولیس پاکستان مخفی نکند.»

او قصه می‌کند عصر یک روز آفتابی درحالی که با خستگی طرف خانه می‌آمد ناگهان با چنین شرایطی روبرو شد: «در موتر بودم و فقط چند دقیقا محدود مانده بود تا به خانه برسم ولی دفعتا پولیس پاکستان داخل موتر شد و از راننده پرسید که آیا در این موتر مسافرین اهل افغانستان حضور دارد؟»

صدف می‌گوید: «حجاب سیاه داشتم و هیچ اثری از سر و صورتم معلوم نمی‌شد تا این که خطر رفع شد و من هم به آرامش دست پیدا کردم.» این پارادوکس زندگی در مهاجرت است: در حالی که از اجباری بودن حجاب و هزار و یک محدودیت دیگر از افغانستان فرار کرده، در پاکستان تمام این محدودیت‌ها را بر خود اعمال می‌کند تا در امان بماند.

صدف می‌گوید وقتی نیروهای پولیس پاکستان رفتند و «من از موتر پیاده شدم که خانه بروم با صحنه خیلی درد آوری روبرو شدم. پولیس پاکستان خانه ام ره قفل کرده بودند و پیامی برایم ارسال کردند تا به زود ترین فرصت پاکستان را ترک کنم.»

او هنوز منتظر بود که سرنوشت پرونده‌ی مهاجرتی‌اش چه می‌شود اما در این هنگامه‌ی انتظار باید کار می‌کرد و از چند گاهی نیز با شرایط به شدت غیرمعمول روبرو می‌شد: «وقتی قفل دروازه اطاق را دیدم با خود فکر کردم که کار خود را از دست دادم؛ دانشگاه را از دست دادم و امروز از اینجا اخراج شدم و زندگی را دوباره باید از صفر آغاز کنم.»

نهایتا صبح یک روز آفتابی صدف با یک چمدانی که همه دار و ندار‌اش در آن بود راهی مرز سپین بولدک شد؛ می‌خواست پیش خانواده‌اش در سمنگان برگردد.

صدف گذشتن از مرز میان پاکستان و افغانستان را یک فاجعه توصیف کرد. به گفته‌ی او «با هشت هزار مهاجر از پاکستان به سوی مرز حرکت کردیم. پولیس پاکستان زشت ترین برخورد را با مهاجرین افغانستان داشتند.»

درحالی که از چشم دید خود حکایت می‌کند به خامه پرس گفت: پولیس پاکستان با بی رحمی کامل زنان و افراد کهن سال را لت و کوب می‌کنند و اصلا رحمی به افغان ها ندارند؛ حتا با لقب های زشت و رکیک افغانسانی‌ها را صدا می‌زنند. افغان ها را تروریست خطاب می‌کنند و این آزار دهنده ترین حس و حالی بود که در زندگی خود به آن مواجه شدم.

 

دکمه بازگشت به بالا