
حبیبه، زنی که با چنگ و دندان از خانوادهاش سرپرستی میکند. در شرایطی که زنان از کار در بیرون از خانه محروم شدهاند، او برای حمایت از فرزندانش بهکارهای شاق با دستمزد بسیار اندک رو آورده؛ شکستاندن بادام و جمعآوری پوست آن یکی از کارهایی است که حبیبه انجام میدهد تا سوخت اندکی برای زمستان داشته باشد.
او شوهرش را در تظاهرات بهسود از دست داده است. به گفتهي حبیبه «شوهرم نه نظامی بود نه هم تظاهراتچی، در مسیر برگشت به خانه در اثر تیراندازی نظامیان کشته شد. روزی که خبر کشته شدن پدر اولادایم ره شنیدم بدترین روز بود و از همان زمان تاحال روی خوش این زندگی ره نه خودم و نه هم اولادایم ندیدیم.»
حبیبه در کنار دیگر مشقتهای زندگی از کودک مریضش پرستاری میکند. توان بستری کردن پسرش در یک شفاخانه تخصصی را ندارد. سایر شفاخانهها هم به گفتهی خودش فقط دارو تجویز میکنند: «گاهی مرض حیوانی میخوانند مشکلش ره و گاهی هم حساسیت پوستی.»
وضعیت بیکاری و مشکلات خانوادگی تمام اعضای خانواده حبیبه را درگیر کرده. دخترش خیاطی میکرد که بیکار شده و پسرش نیز لب سرک و دکانها اسفند دود میکند: «دخترم ۱۳ ساله است و در یک خیاطی شاگردی میکد، پول درستی نداشت اما یک نان خشک میشد و شکر میکشیدیم. در کنار دخترم پسرم اسفندی میکنه. اما طالبا خیاطی ره جمع کدن ،دخترم بیکار است و بچه مه ره هم چندین بار برد حوزه که دگه د بازار دیده نشی و کار نکنی اما مجبوری است دگه، هر روز صبح وقت میره شام میایه.»
او خودش همزمان چندین کار انجام میدهد: «مهره دوزی میکنم، بادام میده میکنم که سوخت زمستانم شوه، بخاطر یوسف بیرون رفته کار نمیتانم، پنج ماه میشه اینجه کوچ آمدیم و هنوز نه پول آب و برق ره دادیم ونه هم کرایه خانه ره…»
حبیبه میگوید قبلا «یک آدم خیر بنام حاجی خادم کرایه خانه و هزینه درمان یوسف ره میداد ولی دیر میشه از او هم خبری نیست. یک هفته میشه نان قاق ره تر کده به اولادایم میدُم.»