پناهندگانحقوق بشر
موضوعات داغ

داستان یک زن بی‌سرپرست افغان در پاکستان

«فرار از وطن و پناهنده شدن به پاکستان به قیمت تمام زندگی ام تمام شد هیچ کس نیست صدای زن افغان را بشنود تمام نهادها دروغ می گویند کسی از یک زن بی سرپرست و بیچاره که راهش را زیر بار مشکلات زندگی گم کرده است کمک نمی کند سازمان ملل به نام است هیچ فعالیتی به مهاجران افغان ندارد فقط پول می گیرند و کسانی که پول ندارند تباه هستند».

راپور: وصلت زوها خان

ویدا شاهان زن ۲۹ ساله است او مادر سه فرزند است و شوهرش را در یک حادثه ترافیکی پنج سال قبل از دست داد و بعد از آن مکلف شد تا تمامی مصارف فرزندانش را بپردازد. ویدا هم چنان در یکی از مکاتب شهر کابل معلم بود و از طریق همین مسلک می توانست تا اندازه ی از پس مخارج زندگی اش بربیاید ولی با بسته شدن مکاتب دختران و اخراج معلمان زن از وظیفه او دیگر قادر نبود در افغانستان تاب بیاورد هم چنان او از وضعیت حاکم در جامعه هراس داشت او می گوید: دخترم ۱۶ سال سن دارد او نوجوان است و من نیز مجرد هستم پسرم خورد است نمی تواند از خواهر و مادرش حمایت کند در افغانستان هر چیز امکان داشت مثلن من مرد نداشتم اگر طالبی به خانه ام تعرض می کرد من یا دخترم را به کسی اجبارآ نکاح می کرد کاری از ما ساخته نبود من و اولادهایم امن نبودیم نخواستم خودم یا دخترم به دست طالبان بی افتیم و زن طالبان شویم فرزندانم و خودم آینده خوبی در افغانسان نداشتیم پس مجبور شدم مهاجرت را انتخاب کنم. وی به کمک فامیلش پول خرید ویزه را قرض گرفت در بدل هر ویزه پنج صد دالر پرداخت و هم چنان تمام وسایل خانه اش را فروخت و به نیت این که دیگر هرگز به افغانستان بر نگردد وارد پاکستان شد.

ویدا شاهان در پاکستان با اوضاع نابسامان مهاجرت روبرو شد او با سه فرزندش شب ها جای برای خوابیدن و پول برای غذا خریدن نداشتند وی می گوید دلیل مهاجرتش به پاکستان این بود که می خواست به یک کشور دیگری برود و مورد حمایت نهادهای حقوق بشری قرار بگیرد تا بتواند فرزندانش را به راحتی بزرگ کند اما هرگز مورد پشتبانی سازمان ملل متحد قرار نگرفت و در مدت شش ماه که در پاکستان بود حتا نتوانست مصاحبه نخست را سپری کند.

هر چند ما سعی کردیم نظر کمیساریای عالی سازمان ملل متحد را داشته باشیم اما این نهاد به ایمل ها و تماس های ما پاسخ نداد.

این فامیل بی سرپرست حتا روزهای بدتری را شاهد بوده است ویدا: می گوید در یکی از روزهای عادی که پسرم با دوستانش به پارک رفته بود اطفال خبر آوردند که امیر پسرم را پولیس برده است. او با کمک مالک خانه به حوزه می رود و تمامی اسناد قانونی که دارد را با خود می گیرد به این گمان که پسرش را آزاد کند اما پولیس پاسپورت و ویزه اش را قید می کنند و اجازه نمی دهند او پسرش را ببیند ویدا می گوید: وقت دوباره به خانه برگشتم به افراد زیادی تماس گرفتم پسرم ۱۶ ساله است زیر سن و نمی توانست در زندان بماند اما هیچ فرد و هیچ نهادی مرا کمک نکرد حتا سازمان ملل و پولیس پاکستان اصلن حرف کسی را نمی شنود آن ها فقط پول را می شناسند.

بلاخره ویدا بعد از سه روز مجبور می شود خودش و دو دخترش را نیز تسلیم پولیس کند وی بیان می کند: دیگر راهی نداشتم پسرم سه روز در زندان بود از وضعیتش اصلن خبری نداشتم مجبور شدم خودم با پاهای خودم تانه رفتم و خود را با دو دخترم به پولیس تسلیم کردم.

پولیس پاکستان ویدا و دو دختر ۱۶ و ۵ ساله اش را زندانی می کنند آن ها برای مدت هفت روز در زندان ماندند و هم چنان از پسر ویدا هیچ خبری نبود: خیلی اصرار کردم پسرم را بیاورید اما هیچ کسی نبود صدایم را بشنود زنان زیادی آن جا بودند پولیس اصلن رحم نداشت زنان افغان را خودم دیدم لت و کوب می کردند و پولیس های زن پاکستانی با سیلی به صورت زنان مهاجر افغان می کوبیدند و می گفتند چرا آمدید بی شرف ها شما عزت ندارید شما زنان افغان فاسد هستید شما فراری ها.

ویدا با دخترانش ترسیده بودند و به قدری مورد توهین قرار گرفتند که ویدا نمی توانست در عین مصاحبه این خاطرات را مرور کند . ویدا نمی دانست موقعیت اصلی شان در کجاست آن ها را با موتر به جای دیگری منتقل کرده بودند اما در اتاق که زندانی بودند جای کثیف بود فرش نازک هموار بود روی اتاق کاملن نم داشت: نمی توانستیم روی زمین بنشینیم و بعد از دو روز برای ما دوشک های نازک روجایی بالش و کمپل داده شد بازم سرد ما می شد و چون کمپل های ما نازک بود و دوشک ها به قدری نازک بود که کاملن با نم اتاق تر شده بود.

اما پسر ویدا امیر در زندان دیگری بندی بود او می گوید: در اتاقی با اطفال زیادی زندانی بودیم حساب شان نکردم اما تعداد ما از۱۵ نفر بیش تر بود پولیس آن ها را از پارک ها به صورت مخفیانه بدون در جریان گذاشتن خانواده های شان دستگیر کرده بود امیر می گوید یکی گریان می کرد و می گفت مادرش نمی داند او زندانی شده از او خواستیم به پولیس بگوید که با فامیلش تماس بگیرد اما آن پسر شماره تماس خانواده اش را حفظ نداشت.

در نهایت بعد از آزار و توهین زیاد بعد از هفت روز زندانی شدن مهاجران را در موترهای بزرگ شانده و به تورخم فرستادند ویدا می گوید: تعداد زیادی در موتر بودیم پولیس آمد و اسناد همه را داد و آن روز توانستم پسرم را ببینم.

باوجود که در اعلامیه از سازمان پناهندگی ملل متحد آمده است که بازگشت پناهندگان باید داوطلبانه و بدون هیچ گونه فشار باشد تا از کسانی که به دنبال امنیت هستند محافظت شود اما ظاهرآ سیاست پاکستان در قبال مهاجران افغان کاملن مخالف این اعلامیه هاست. قبل ازین نیز سازمان عفو بین الملل با نشر اعلامیه ای از پاکستان خواسته است که بازداشت و اخراج پناه جویان افغان را متوقف کند این اعلامیه که در ۱۹ عقرب به نشر رسیده به نقل از لیویا ساکاردی معاون بخش منطقه ای عفو بین الملل برای جنوب آسیا آمده است “اگر دولت پاکستان فورآ اخراج ها را متوقف نکند هزاران افغان در معرض خطر به ویژه زنان و دختران را از دسترسی به امنیت آموزش و معیشت محروم خواهد شد”.

اما سرگردانی های ویدا ظاهرآ تمام نشده بود او که هیچ مرد نداشت عبور کردن از مرز طورخم نیز برایش چالش پر از خطر بود وقت از پاسگاه های پولیس مرزی پاکستان گذشتند و به پاسگاه طالبان رسیدند اولین سوال طالب این بود که مردت کجاست ویدا ترسیده بود و بدون جرات حتا نمی توانست حرف بزند پسرش به طالب می گوید: من مردش هستم پدرم فوت شده، طالب با چوبی که به دست داشت پسر ویدا را لت و کوب می کند و ویدا را اجازه نمی دهد داخل افغانستان شود ویدا به گریه می افتد و می گوید: برای محفل عروسی از دوست ها به کویته رفته بودیم با توکن وارد پاکستان شده بودیم حالا مرد از کجا کنم اما گویا طالب هضم این موضوع برایش بسیار مشکل بود.

ویدا می گوید در لحظه متوجه شدم ده دوازده طالب به دور من و فرزندانم حلقه زده اند یکی به دیگری می گوید این زنان خراب است که بعد از آمدن امارات نتوانستند به فعالیت شان ادامه بدهند و برای عیش پاکستانی ها آن جا رفته اند ویدا می گوید تا این حرف را شنیدم با فریاد گفتم: ملا صاحب نکنین ظلم من شوهرم را در کابل از دست دادم سه فرزندش را با مشکلات بزرگ کردم اما هرگز زن بدکاره نبودم طالب که تفنگ به دست داشت فریاد می زند خاموش باش وگر نه سنگ سارت می کنیم.

اما با تمام تلاش ها ویدا اجازه وارد شدن به افغانستان را نداشت و در گوشه ی از مرز داخل پنجره ی خروجی پاکستان و دخولی افغانستان منتظر حکم بعدی می نشیند: پسر بزرگم پت پت گریه می کرد دخترانم ترسیده بودند و می گفتند مادر این ها با ما چه می کنند پسر کوچکم اصلن آرام نمی شد از بس سطح استرس در وجودم زیاد بود حالا زیاد از موارد را گفته نمی توانم من خیلی درد کشیدم زن افغان در هر جای بدبخت است.

طالبان از ویدا می خواهند پدر یا برادرش را بخواهد تا او را تسلیم خانواده اش کنند اما ویدا می گوید من برادر ندارم و پدرم فوت شده مادرم پیر و مریض است و کسی را نمی شناسم که بخواهد مرا کمک کند طالب با عصبانیت فریاد می زند تو فاحشه هستی و به فاحشگی به پاکستان رفته بودی این مردم که می بینی هیچ کدام بخاطر عروسی نرفته اند همه کیس داشتند و بخاطر خارج رفتن از افغانستان فرار کرده اند اما ویدا می گوید دیگر توان نداشتم از خود دفاع کنم گفتم به عذر افتادم و برای شان زاری کردم با گریه گفتم پسرم مریض است اگر امشب این جا بمانیم پسرم دوا ندارد میمیرد مرا و اولادهایم را اجازه بدهید که برویم لطفن، همین حرف هایم سنگ دل شان را آب کرد و نمی دانم چطور در حقم معجزه شد که مرا اجازه دادند وارد افغانستان شوم و تذکره ام را نیز برایم تسلیم کردند.

اما با تلاش های پی هم با سخنگوی وزارت مهاجران و عودت کنندگان عبدالمطلب حقانی نتوانستیم درین مورد تماس برقرار کنیم. ( آن ها به تماس ها و پیام های ما پاسخ نداند)

مشکلات ویدا تمام شدنی نیست او با مشکل توانست وارد افغانستان شود اما در کابل هیچ سرپناهی ندارد و نمی داند باید کجا برود او تمام خانه اش را شش ماه قبل لیلام کرد و حالا روی سرک مانده است وی می افزاید: هیچ جای برای رفتن ندارم یک زن جوان با دختر نوجوانش کجا رفته می تواند پیش کی بمانیم چطور زندگی را دوباره سر هم کنم نمی دانم. ویدا برای گزراندن زندگی روز و شب را در خانه ی یکی از اقوام مادری اش سپری می کند.

دکمه بازگشت به بالا