افغانستانپناهندگانجهانحقوق بشرزندگینگاه‌ها

زن علیل که بدون هیچ در آمدی از والدین بیمار و زمین‌گیرش سرپرستی می‌کند

مرد از بینایی و شنوایی بکلی محروم است و توان جابجایی خودش را ندارد. زن نیز گوش‌هایش سنگین است، قادر به تکلم نیست و از مشکلات عصبی رنج می‌برد. زنی از این زوج کهن‌سال سرپرستی می‌کند که خود نیز سلامتی کامل ندارد. می‌گوید اسمش «ضیاجان» است، در تذکره اش همین نام را بر او گذاشته‌اند اما اقاربش او را «پایِیش» صدا می‌کنند.

پاییش بدرستی نمی‌داند چند ساله است و بگونۀ تخمینی فکر می‌کند اکنون چهل سال دارد. از درد معده و نفس‌تنگی شکایت دارد و راه رفتنش هم موزون نیست. حین صحبت کردن نفسش بند می‌آید. خودش می‌گوید: «نفس تنگی دارم و نمی‌توانم درست نفس بکشم.»

رنج و اضطراب در قالب خطوط عمیقی بر پیشانی اش جا خوش کرده بود. چهره گرفته و بی روحی داشت. گویا ناملایمت‌های روزگار قدرت لبخند زدن را از او گرفته است. شاید واقعا او لبخند زدن را فراموش کرده بود؛ زیرا با حال و روز و شرایطی که او دارد کم‌تر بهانه و دلیلی برای لبخند وجود دارد. تلاش کردم با حرف او را به لبخند بیاورم. لبخندش به اندازه روزگارش تلخ و غم‌ناک بود.

خانواده‌ی پاییش حدود دو دهه پیش در دورۀ نخست حاکمیت طالبان در افغانستان به کابل آمدند. قبلا پدرش نان‌آور خانواده بود و از طریق چوب‌شکنی مایحتاج خانواده را تامین می‌کرد. اما نزدیک به یک و نیم دهه است که پدرش دیگر توانایی کار کردن ندارد. از آن روز تمام مسئولیت‌های خانواده به دوش او افتاده است.

تصویر/ خامه پرس

پدرش اکنون به شدت بیمار و ناخوش است. بینایی و شنوایی‌اش را بکلی از دست داده و فقط می‌تواند حرف بزند. او که به سختی حرکت می‌کرد در برف‌باری‌های اخیر زمین خورده و اکنون به دشواری خود را پهلو به پهلو می‌کند؛ از همین رو تمام بدن نحیفش درد می‌کند و توانایی حرکت را هم از او گرفته است. او به شدت ناخوش احوال است. رنگ در چهره ندارد و صورتش شبیه گچ سفید است؛ انگار خونی در رگ‌هایش جریان ندارد. مشخص نیست او چند سال دارد، دخترش هم نمی‌داند.

در لحظاتی که برای ثبت گزارش در آنجا بودم، پیرمرد هر آن خواسته‌ای داشت و دخترش را صدا می‌کرد. مدام شکایت داشت و هرازگاهی نیز ناله‌ی جان‌سوزی سر می‌داد.

مادر پاییش نمی‌تواند حرف بزند، گوش‌هایش سنگین است و مشکل عصبی نیز دارد. او اما بینایی خوبی دارد. او هرازگاهی خانه را ترک می‌کند و موقع بازگشت به خانه راهش را گم می‌کند. پاییش می‌گوید او حتی شبی را در یکی از حوزه‌های امنیتی سپری کرده؛ زیرا وقتی از خانه بیرون می‌شود دیگر قادر نیست دوباره به خانه برگردد.

پاییش به دلیل بیماری توانایی کار کردن در بیرون از خانه را ندارد و به سختی می‌تواند از عهدۀ ضروری‌ترین کارهای خانه برآید. او می‌گوید حتی اگر قادر به کار کردن در بیرون از خانه باشد هم نمی‌تواند کار کند؛ زیرا پدرش هر لحظه نیاز به کمک دارد و مادرش نیز هر آن ممکن است از خانه بیرون برود.

پاییش می‌گوید که پدرش پسری نیز داشته است. پسر جوان که برای کار کردن به ایران می‌رود و پس از دو سال با تن بیمار به خانه برمی‌گردد. بیماری که سرانجام جان برادرش را می‌گیرد. پاییش هنوز نمی‌داند بیماری برادرش چه بود.

تصویر/ خامه پرس

پاییش تجربه زندگی تاهل سه ساله نیز دارد. اما پس از سه سال از شوهرش جدا می‌شود. می‌گوید شوهرش به مواد مخدر معتاد بوده است.

خانواده‌ی پاییش سال‌ها است هیچ درآمدی (ولو اندک) ندارند و کاملا متکی به کمک و یاری دیگران است. او می‌گوید که در سال‌های اخیر فقر در محله زیاد شده و خاصیت بخشندگی را از مردم گرفته است. به گفته‌ی او، کم‌تر کسی برای مساعدت به آنها پا پیش می‌گذارند.

آنها از حدود پنج ماه قبل به خانه‌ی جدیدی کوچیده اند. صاحب‌خانه قبلی‌اش کرایه خانه را بخشیده بود و اکنون از پنج ماه کرایه خانه تنها توانسته است فقط کرایه یک ماهه را بپردازد. خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنند محقر، کوچک و در مقابل سرما شدیدا آسیب‌پذیر است. تنها یک اتاق مربوط به خانواده‌ی پاییش است و بقیه را به کسانی دیگر اجاره داده اند. محل زندگی آنها آکنده از بوی نم زننده‌ای بود که آنها با آن عادت کرده‌اند اما برای شخص تازه‌وارد غیرقابل تحمل است.

پاییش تمام آرزویش «روزگار بهتر» است و توصیف روزگار بهتر برای او نیز نانی برای خوردن و داشتن سقفی بالای سر است. چون پاییش و اعضای خانواده‌اش هیچ درآمدی ندارند و فرصت کار در بیرون نیز برای پاییش مهیا نیست، تامین زندگی به دلخواه او مستقیما وابسته به بذل و بخشش دیگران است. زیرا او می‌گوید که به دلیل تاخیر در پرداخت کرایه خانه، برایش هشدار تخلیه خانه را صادر کرده‌اند و این در حالی است که خانواده‌ي او شب‌های زیادی را گرسنه سپری کرده‌اند.

 

دکمه بازگشت به بالا