تراژدی خودفروشی و قلمِدست فروشی برخی قلم بهدستان ما هم درست مانند ماتمِ خودفروشی و کثافت ۹۵ فیصد مقامات ما در بیست سال پسین بوده است. هرکسی نام آزادی مطبوعات و خصوصی بودن اطلاع رسانی شنید، با لیاقت و بی لیاقت دربی را گُشود تا متاعی فروشد و بهایی فراچنگ آورد. زوردارتر ها معاونین فرعنهی پشتون در ریاست دولت شدند و همانجا ها پوسیدند و جا به دیگری خالی کردند و جز نام چیزی به دست نه آوردند و دیری نه گذشت که نام خود شان بدتر از بینامی شد. پول دارتر ها وزیران نادان شدند و به همین گونه برعکس رشد طبیعی درخت که از ریشه به ساقه و تنه قد می افرازد راساً از فرق به پا میافتادند و نتیجهی چنان افتادن های انحصاری و قومی و تباری و پولی هم آن است که حالا کشور به آن دست و پنجه نرم می کند. اینان و آنان و حالینه ها پیشینه ها همه سزاوار چیز هایی نه بودند که گرفتند. آنان بهترین فراش ها، بهترین قابچی ها، بهترین منتو فروش ها و بهترین حمال ها بوده میتوانستند. چون خود انتخاب کرده بودند که بردهی حاکم قبیله باشند. و پیشه هایی که گفتیم هزاران بار آبرومندتر از احراز چنان مقامات بود. آن هم در بدل واگذاری تمام اقتدار به سالاران قبیلهگرا، اقتداری که هویت و قوت شان در آن نهفته بود.
ناپلیون می گفت: (خیلی از کسانی که فعلاً سمت وزارت مرا دارند حقاً باید یک درشکه چی (به اصطلاح وطن ما گادی ران) ساده باشندو خیلی از درشکه چی ها هستند که کاملاً لیاقت وزارت فرانسه را دارند.)
من نزدیک به ۱۷ سال پیش این نقل قول ناپلیون را در مقالهیی زیر نام مستعارِ جواد تحت عنوان کرزی فرار کرد نوشتم.
در ۱۸ سنبلهی یکی سال های ۸۰ خورشیدی زمانی که آقای کرزی از روز بزرگداشت شهدا فرار و ورزشگاه ملی را فقط با شنیدن دو آوازی شبیه فیر ترک کرد. آقای ضرار احمد مقبل آن زمان وزیر داخله بودند. «لینک را فشار دهید.»
حقیقت شرمگین قلم فروشی درست پسا استقرار خارجی در افغانستان و با آغاز بهانهیی به نام اقتصاد بازار شد که روح معنویت را شکست. گپ فروشی و سخن فروشی چنان بازار گرم گرفت که برخی دلالانِ سخنفروش موقعیت و ماهیت معنوی سخن و قلم را فراموش کردند و حتا مناسبت های هم مسلکی هم قلمی و هم مسلکی را یا مثل آقای سنجرِ سهیل به حراج گذاشتند و یا مثل آقای میر حید مطهر دکان داری و در دکان داری کم تولی را هم آموختند. من این جا روایتی از اعمال آقای مطهر را بازرسانی میکنم تا خوانندهی گرامی بداند که هر سخنی از هر دهنی و از هر قلمی سخن نیست، متاعی است فروخته شده به کسی مثل گزارش گونهیی از یک روایت توسط آقای سنجر.
و اما ماجرای دکان داری آقای مطهر با من:
در ختم بخش اول لینک را فشار دهید.
می دانید دلیل اش چی بود؟ منی مشتری از بی وزنی متاع کاغذ دکان دار محترم آگاه بودم و ایشان شاید کمی احساس گناه کرده باشند که هم از شهر بر آمدند و هم از نرخ و هم ورق تقلبی دادند ما مگر میرحیدر مطهر هم روزی خواهد گفت وجدان داشت یا دارد؟ آقای مطهر یک نقص دیگر هم از سرقت های ادبی دارند که من در آن زمان و با همان نام مستعارِ جواد ایشان را چنین مخاطب قرار دادم…در ختم بخش اول را فشار دهید.
آقای سنجر سهیل مثل مُطهر دکانداری کردند اما با فضاحت بیشتر از مطهر. چون ایشان به زعم خود شان من را فریب دادندکه یک شخص بودم. اما آقای سنجر جرم نا بخشودنی را مرتکب شده خیانت به کشور را لایه پوشی میکنند و چیز هایی مینویسند به پندار آن که همه مانند خود شان در سرزمینی به نام افغانستان خفته های خوانِ خِفتِ دزدان کشوری اند.
اطلاع رسانی در جوامع بشری از اهمیت ویژهیی برخوردار است که به رخ باطن یا روح انسان اثرگذاری های آنی و دراز مدت مثبت و منفی دارد. دانشمندانِ علم کاربرد کلمات و جملات برای اثرگذاری چنان اطلاع رسانی ها یا گفتار ها و یا نوشته ها توصیه هایی مهمی دارند.
گوستاو لوبون[۱] (به فرانسوی: Gustave Le Bon) (۱۸۴۱–۱۹۳۱ میلادی) فیلسوف، مورخ، جامعهشناس، پزشک فرانسوی بود می گوید:
(بعضی از کلمات دارای اثر است که بلافاصله نیروی باطنی سرباز را بالا برده و او را به موجود شکست نا پذیر تبدیل می سازد. لیکن باید یک فرمانده بزرگ بود تا طریقه انتخاب و ادای این کلمات را دریافت.)
امروز درکشور ما هر یک ما سرباز هستیم و هر مکانی که هستیم سنگر ماست. ما به فرسایشاتِ روح مان نه بل به فراخبالی حضور روح مان در اجتماع نیاز داریم. ما نه میتوانیم برای دریافت دستمزدی توسط آقای سنجر فرمایش های زجردهنده به ملت را بخوانیم و بشنویم که هدف آن نزد اهلِ خِرَد از اول معلوم است و آن نوعی تبرئهی یک دزد، یک سارق، یک جانی، یک وطن فروش، یک جاسوس، یک مادر فروش و چند تن از شرکایش است.
آقای سنجر!
من شصت سال کامل عمر دارم و از نوجوانی وارد دنیای سیاست و امنیت و نظام و ژورنالیسم شدم. در نادان ترین حالات زندهگی ام که تا حال به سر میبَرم همرکاب و پادو راه فرهیختهگان و استادانی از هر بخش بودم. برخورد من در برداشت از چند ورق متاعی که شما شاید به خریدار اصلی و فرمایش دهندهی اصلی بسیار گران فروخته باشید و هیاهوی پرطنطنهی آن را از قبل به گوش رسانیدید، بسیار شمرده و موشکافانه و مسلکی است. البته قید بر آن که من دنبال خُردهگیری های کاستی های دستوری نوشتاری تان نیستم.
شما بحث تان را شروع نه کرده به قول ال. ران هابارد نویسندهی ماندگار داینتکس یا علم نوین سلامت ذهن، راه کج اندیشی را به خوانندهی تان تلقین میکنید تا بیچاره از اول قبول کند که شاید راست می گویید. شما در مقدمهی تان راوی را از قبل تبرئه کرده اید که گویا فرد روای نه میتواند همه آن چی آن روز اتفاق افتاده است را تصویر یا ترسیم کند. حتا اگر این واگرد قبل از آغاز و انجام تراوش ذهن خود تان هم باشد، باز هم یک فریب است. راوی گمنام شما که حقدارید نام او را پنهان کنید، چند ساله و با کدام اوصاف روحی و در کدام فضا و مکان تحت کدام ویژهگی ها و شرایط با شما مصاحبه کرد؟ روان شناخت های مختلف از متخصصانِ جنبه های روان درمانی به خصوص شنیدن اظهارات شخص را در حالات خاص فشار های روحی نه تنها توصیه نه می کنند که آن ها را از هر نوع گفتار منع مینمایند. زیرا به روایت آنان ذهن تابع گروه های خاصی از فرمان ها اند و جدا از فرمان های انگرمی وجود دارند و به ذهن فرمان های کج اندیشی و کج گفتاری را می دهند و راستی گویی ها را با راستی آزمایی باید تشخیص کرد. و پنج بخش علمی تقسیمات بیان وجود دارند که باز هم روانشناسان آن را هنگام شرح وقایع بسیار مهم می دانند و این ها اند:
انکارکننده ها- نگه دارنده ها- بانسر ها- جمع کننده ها و گمراه کننده ها. ص ۴۱۷ تا ۴۲۱ کتابِ عِلمِ نوینِ سلامتِ ذهن. نوشتهی هابارد با بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه چاپ و گردش میلیارد ها گوگلی.
پس شما بگوئید که مصاحبه شونده یا روای شما اگر موجودیت فیزیکی دارد،دارای کدام یک این موارد و فاقد کدام یک از آن اند. زیرا ایشان روای ویرانی یک مملکت و بربادی یک ملت توسط چند تا خاین بوده است؟
لذا توصیه میکنم تا خواننده را قبل از خواندن هوشدار برای رخصت ندهید. شما به حیث یک خبرنگار حرفهیی پیشا هر گریزگاه سازی توضیح می دادید که آن آقا را در کجا و چگونه یافتید؟ شما کدام استثنای ویژه دارید که آن آقای در حال پرواز ها و اسارت ها و بیداری ها و بوی کردن مدفوع ها را در کجا پیدا کردید؟ چرا دیگر خبرنگاران به خصوص گزارشگران تلویزیون ها و تلویزیون طلوع که مجری همه اهداف امریکا در افغانستان است حضور نه داشتند؟
مقدمهی گریزگاهی تان نشان میدهد که شما در کابل تشریف داشتید و منتظر دیگر همراهان آن دزد فراری و آن بابای تعصب و آن شغال شبگرد باشید. که به شما تلفنی تماس بگیرند و ماجرایی را روایت کنند و شما به مثابهی قهرمان مصنوعی اطلاع رسانی ملت را فریب دهید و نه شناسید هم که تلفن کننده کی بوده، مهم است که پول برای شما برسد چون یک رسانهی آزاد و خود کفاهستید.
قصهی خالی بودن شهر از ایست های امنیتی را هیچ راوی دیگری غیر از جانب داران حکومت جمهوری مثلث غنی، محب، فضلی نه کرده اند. قبول می کنیم که روای شما راست باشد. مهم است که این راوی اگر نامی نه دارد و شما مجبور به افشای آن نیستید، اما حدِ اقلِ مواصفاتِ غیر منتهی به افشای هویت او را با نزدیکی رتبه، وظیفه و مسلک او مینوشتید. آن آقا با کدام صلاحیت حقوقی و کرسی نشینی بودند؟ من بخش های ابتدایی نقل قول شما از راوی تان را خواندم، معلوم است که ایشان یک شخص عادی نه بل مثل اژدهای هزار سر هر جایی و هر لحظهیی بوده اند. سیل بین که به هیچ صورت نه بودند. زیرا گفته اند خود شان را به چرخ بال ها رسانیدند. با آن که ناوقتتر از دیگران هم آمده بودند و آشغته حالی اوضاع را هم شاهد بودند، پس چطور آن آقا بی تکلیف و بی پرسان سوار چرخ بال شده بود؟ در حالی که طبق روایت خودش بقیه برای سوار شدن در چرخ بال ها یک دیگر را لگد مال میکردند.
راوی شما پیشا سوار شدن به چرخ بال این همه مشاهدات را چگونه یافتند و مدلل شدند؟
۱- حوالی ساعت ۸ صبح از خانه بیرون شدند. مکان سکونت شان معلوم نیست. حتا اگر شهر کاملاً فرصت هم بوده باشد، روای شما باید تا چهل و پنچ از نزدیک ترین مکانی نزدیک به ارگ آنجا برسد. مگر این که اقامت اش در حول و حوش ارگ باشد.
۲- چگونه شده که راوی شما سراسیمهگی و غیر عادی بودن اوضاع را در داخل ارگ دیده و تصمیم گرفته فقط ناظر بماند و در کمین پرتاب خود به چرخ بال باشد و هیچ کسی از خود بالا یا از خود پایان را ملاقات توصیفی وضعیت نه کند؟
۳- آقای راوی شما که مثل پرنده ها هشت صبح از خانه پرواز کرد و داخل ارگ شد، چند دقیقه با نظارت حالت پیراهن و تنبان کشیدن و پوشیدن دیگران بود و خودش چی کرد؟
۴- گیریم که در ان موارد کار جادویی دزد بغداد را کرده باشد، اما چطور به ایشان حضور اشتراک در جلسه را داده بودند؟ چون جناب از فیصلهی جلسه هم سخن گفته اند.
ه- راوی هزار سر شما پس از ختم جلسه اقدامات همه را زیر نظر داشتند. کاری که حتا اگر اشرف غنی هم می بود از عهدهی آن بیرون نهمی شد. مثلاً ایشان دیده اند که:
«کارمندان ریاست دفتر رییس جمهور و اداره امور به گونه فوری به دعوت وزیران برای شرکت در نشست اضطراری کابینه اقدام کردند. اندکی بعد خبر رسید که حدود۵۰ درصد از اعضای کابینه یا خارج از کابل هستند (عدهای در ولایتها بودند) یا هم در خارج از کشور به سر میبرند. در همین لحظات خبر آوردند که امرالله صالح، معاون اول ریاست جمهوری نیز دو روز قبل از کابل به پنجشیر رفته و تاکنون برنگشته است. سرور دانش، معاون دوم ریاست جمهوری نیز همان لحظه در یک جلسه مردمی که از قبل برنامهریزی شده بود، در غرب کابل حضور داشت.
زمانیکه همه به نتیجه رسیدند که برگزاری جلسه کابینه مقدور نیست، اشرف غنی تصمیم گرفت به مرکز سوق و اداره وزارت دفاع ملی که در نزدیکی ارگ ریاست جمهوری قرار داشت، برود. به همین منظور، سربازان قطعه محافظت ریاست جمهوری «PPS» به سمت وزارت دفاع رفتند تا برای ورود اشرف غنی آمادهگی بگیرند. در همین گیرودار، خبر رسید که بسمالله محمدی، وزیر دفاع نیز در مقر وزارت حضور ندارد و برای بازدید از قوای هوایی، به میدان هوایی کابل رفته است. این در حالی بود که هیبتالله علیزی، لوی درستیز ارتش نیز مصروف جلسه با شماری از مقامهای امریکایی بود. بنابراین، تصمیم گرفته شد که به دلیل حضور نداشتن وزیر دفاع و مصروفیت رییس ستاد مشترک ارتش، رفتن اشرف غنی به وزارت دفاع معطل شود.
ساعت از ۱۲ پس از چاشت گذشته بود که کارمندان ارگ و برخی ادارههای دیگر دسته دسته از دفاتر خود خارج شدند و به خانههایشان رفتند. در همین گیرودار، با تکیه بر ضربالمثل معروف که «با شکم گرسنه جنگ نمیشود»، تصمیم گرفته شد تا غذای چاشت را صرف کنیم. مشکل اما این بود که وقتی به آشپزخانه سر زدیم، دیگهای غذا همه آماده و دستنخورده روی اجاقها بود، در حالیکه از کارمندان خدماتی آشپزخانه ارگ خبری نبود. آنان نیز در همین گیرودار فرار کرده بودند. در همین دقایق صدای شلیک گلوله از اطراف ارگ به گوش آمد و سبب سراسیمهگی بیشتر شد. برخی میگفتند که صدای شلیک گلوله بخاطر متفرق کردن مردمی است که در اطراف بانکها به منظور بیرون کشیدن پولهایشان تجمع کرده بودند.»
۶- این یک نفر کدام نیروی خارق العاده داشته که چنان ماهر بوده و سرانجام هم برای روایت کردن با شما وصل شده است؟
مگر ما و شما نه شنیدیم که وزیر بی کفایت دفاع انتظار پذیرایی از ولینعمت خود را در وزارت دفاع داشت که از قبل برنامه ریزی شده بوده و بخشی از قطعهی pps از قبل به وزارت دفاع رفته بود و بسمالله نه گفت که اشرف غنی دست هایش را بسته کرده؟
۷- راوی شما سراسر دروغ پراکنی کرده که من به هر کدام میپردازم. اما شما به حیث یک مصاحبه کننده یا حتا شنوندهی روایت راست و دروغ را از هم تشخیص نه دادید؟ شما چگونه خبرنگار حرفهیی بودید؟ راوی تان یک بار دلیل عدم تدویر جلسه را مصروفیت سرورِ غلام بچه چنین گفته :
« سرور دانش، معاون دوم ریاست جمهوری نیز همان لحظه در یک جلسه مردمی که از قبل برنامهریزی شده بود، در غرب کابل حضور داشت.» این سرور بی دانش آنقدر عقل نه داشت که وضع را تحلیل کند و بداند که چرا سراسیمه گی است.
در عین مصاحبه و در جای دیگر که گفتار اول خود را فراموش میکند، به شما چنین روایت کرده است:
«…به گفته این منبع، سرور دانش یک ساعت قبل از این اقدام، با کاروان موترهایش به سوی میدان هوایی کابل رفت…»
آقای سنجر:
من به دلیل این خواری و ذلت بسیار متأسف استم. از آن جایی که این داستان بسیار طولانی است در چند بخش حلاجی می شود…انشاءالله.
بیشتر از خبرگزاری کوکچه کشف کنید
Subscribe to get the latest posts sent to your email.