افغانستاناقتصاد

ماجرای حدیثه؛ مادری که هرگز به‌خانه باز نگشت

افغانستان کشوری است که همواره گواه روی‌دادهای ناگوار بوده‌است؛ اما برخی روی‌دادها چنان دل‌خراش است که قلب انسان را به‌درد می‌آورد.

چند روز پیش، انفجاری در جاده‌ی وزیر اکبرخان و در نزدیکی مسجد آن محل اتفاق افتاد که بیش‌تر قربانیان آن غیرنظامیان بودند.

حدیثه‌ی ۳۲ ساله همراه با فرزند ۱۰ ساله‌اش در این انفجار جان باختند. او هشت فرزند داشت و آن روز همراه با فیروزه و میلاد، برای درمان فیروزه‌ی سه ساله، به شفاخانه‌ی صحت طفل اندراگاندی رفته بودند که در راه بازگشت به خانه، در انفجار مسجد وزیر اکبرخان جان خود را از دست دادند.

حالا بازماندگان او، هیچ‌گاه این حادثه‌ی شوم را از یاد نمی‌برند.

عُمرگل شوهر حدیثه، کارگر روزمزد است، او می‌گوید: «هنگامی که به خانه بر گشتم، متوجه شدم که همسرم، میلاد و فیروزه چند ساعت است که از خانه رفته‌اند و هنوز باز نگشته‌اند.»

نگرانی عمرگل لحظه به لحظه بیش‌تر می‌گردد. وقتی از انفجار باخبر ‌می‌شود، دیگر توان صبر برایش نمی‌ماند و دوان دوان به شفاخانه‌های شهر ‌سر می‌زند؛ اما هیچ اثری از همسر و فرزندان‌ خود پیدا نمی‌کند.

عمرگل می‌گوید: «بعد از جست‌وجوی زیاد، در شفاخانه‌ی امنیت، خانم و پسرم را تکه تکه یافتم. بعد از دیدن این صحنه، پاهایم از حرکت باز ماند. یک ساعت بعد توانستم خود را جمع و جور کنم و بپذیرم که خانم و پسرم جان باخته‌اند.»

اما این پایان ماجرا نبود، عمرگل هنوز از فیروزه دختر سه ساله‌اش که همراه با مادر بودند، اطلاعی به‌دست نیاورده بود.

عمرگل که توانایی یادآوری آن لحظه‌ها را ندارد و می‌افزاید: «وقتی فرزندان باقی‌مانده‌ام با پیکر بی‌جان و پارچه پارچه‌ی مادر و برادر شان مواجه شدند، آه و ناله‌ی ‌شان همه اطرافیان مرا به گریه آورد.»

او که حالا بغض گلویش را گرفته و توانایی حرف زدن را ندارد، ادامه داد: «اگر غریبی بود؛ اما خوش بودیم، حالا وقتی به سوی اطفالم می‌بینم، هرلحظه از قلبم خون می‌چکد. بی‌مادری خیلی سخت است. اطفالم که هنوز جان باختن مادرشان را باور ندارند، از من درباره‌ی او می‌پرسند؛ اما من جوابی برای شان ندارم.»

در جست‌وجوی فیروزه

عمرگل نه‎تنها عزادار همسر و پسر خود است که بی‌خبری از وضعیت فیروزه نیز، جانش‌ را به لب می‌رساند و در جست‌وجوی دخترش به سوی شهر ‌می‌رود تا شاید اثری از او پیدا شود.

او می‌گوید که به نزدیک محل روی‌داد رفتم و گریه‌کنان فریاد زدم، «دخترم کجاست؟ رحم کنید مسلمانان، دخترم را بیاورید!» از میان انبوه مردم که برای تماشای محل روی‌داد جمع شده بودند، جوانی آمد و گفت: «یک دخترک سه ساله بعد از انفجار، روی زمین افتاده بود.»

عمرگل بعد از دادن نشانی‌های دخترش فهمید که آن دختر فیروزه است، آن جوان عمرگل را به خانه‌اش ‌بُرد و او فیروزه را درحالی که یک پایش زخم برداشته بود، در آغوش گرفت و به‌‌خانه باز گشت.

عمران، کوچک‌ترین فرزند حدیثه شش ماهه است و هنوز توانایی درک اتفاقی را که برای مادرش افتاده، ندارد. عمران در آغوش خواهر بزرگش، سوما آرام نمی‌گیرد و در جست‌وجوی مادرش است.

وقتی به چهره‌ی معصوم کودکانِ حدیثه نگاه می‌کنی، متوجه می‌شوی که آن‌ها هنوز در انتظار مادرشان استند؛ مادری که دیگر امیدی برای بازگشت او نیست.

مظلومیت و معصومیت این کودکان، قلب هر انسانی را به درد می‌آورد. این خانواده که وابسته به درآمد روزانه‌ی عُمر استند، حالا چند روز است که درآمدی ندارند.

عمرگل از نهادهای خیریه و اداره‌ی طالبان می‌خواهد تا به‌یاری او بشتابند و مرحمی بر زخم‌های او بگذارند.

سونا دختر دوم حدیثه است و می‌داند که مادرش دیگر به خانه نمی‌آید، چشمان سونا هنوز هم پر از اشک است. این دختر غم‌دیده می‌گوید: «بعد از مادرم، برادرم عمران گرسنه است و ما توان خرید شیر خشک را نداریم.»

«مجبورم کودکانم را بفروشم!»

عمرگل می‌گوید: «در صورت رسیدگی نکردن حکومت ( اداره‌ی طالبان) و نهادهای کمک کننده به وضعیتم، مجبورم برای نجات بقیه‌ی خانواده‌، دو یا سه کودکم را به‌فروش برسانم.»

عمرگل می‌افزاید که دو فرزند قدونیم‌قدش برای پیدا کردن مخارج خانواده در کوچه و پس‌کوچه‌ها، آهن کهنه جمع‌ کرده و آن را به‌فروش می‌رسانند و ده قرص نان خشک به خانه می‌آورند که برای خانواده‌ی آن‌ها کافی نیست.

حالا چند روز است که حدیثه و میلاد، کنار هم در یکی از قبرستان‌های کابل در دلِ خاک خفته‌اند. خبرنگار آمو همراه با عمرگل و کودکانش به مزار آن‌ها می‌رود و وقتی به آن‌جا می‌رسند، فرزندان حدیثه در فراق مادر و برادرشان زار زار گریه کرده و گور آن‌ها را بغل می‌کنند.

این اولین و آخرین روایتِ دردآور مردم افغانستان نیست. در ۲۰ سال پسین، بسیاری از خانواده‌ها در افغانستان، با چنین سرنوشتی مواجه شده‌اند و هیچ‌کس نمی‌داند که این تراژیدی، کی و چگونه به‌ پایان خواهد رسید.

 

دکمه بازگشت به بالا