افغانستاننگاه‌ها

اولین و آخرین ملاقات با اشرف غنی ریس جمهور فراری در ابوظبی

روزجمعه گذشته یکی از دوستانم که از قوم عرب در ننگرهار است تاجر در دوبی برایم در تیلفون گفت!
بعد از نماز جمعه در دوبی جناب حاجی صاحب ببری که از تاجران بزرگ است در ختم نماز گفت بیاید که دیدن غنی برویم من که در دل سخت کینه ونفرت داشتم اما چون تعداد برادران از خوست پکتیا و پکتیکا و لوگر که همه تاجران وقراردادی های بزرگ بودن جمعا حدود بیست نفر با جمع شان یکجا شدم دو نفر از ننگرهار من وحاجی صاحب تقریبا یک ساعت با موتر منزل کردیم تا ابوظبی به یک ویلا توقف کردیم بعد رهنمای دو محافظ قطری داخل حویلی شدیم که دونفر افغان محافظ مارا رهنمای کرد مثل اینکه قبلا برای شان گفته شده بود.

داخل یک صالون شدیم که تقریبا گنجایش پنجاه نفر را داشت روی میز های میوه خشک افغانی ومیوه تازه بود وگیلاس های خالی چای هم بعد چند دقیقه انتظار از دروازه کوچک دیگری غنی با لباس سفید وواسکت سیاه کم رنگ داخل شد وبه احوال پرسی بدست دادن شروع کرد وآمد آمد نزدیک من اتفاقا جا بیکار بود نشست و از حاجی صاحب خواهش کرد نا دیگران را معرفی کند حاجی چون قبلا باغنی شناخت داشت وقراردادی وزارت دفاع بود به شوخی گفت از لوگری هایش شروع کنم یا از یک طرف غنی گفت نی از یکطرف از من شروع وتا خودش همرا معرفی کرد وهر بار به غنی ریس صاحب گفت من در عرق آب بودم اما غنی شاد وخرم غنی به شوخی گفت مرا خو انشالله که همه می شناسید همه خندیدن غنی تقریبا یک ساعت گپ زد ، در اول گفت چون تماما از خود هستیم من آنچه را به شما میگویم تاریخ وفرزندان ما وشما آنرا به خط زرین خواهند نوشت واین خدمت بزرگ من که شرق و غرب را به حیرت انداختم و کاری را به سر منزل مقصود رساندم که نه امان الله خان توانست نه داود خان نه داکتر نجیب وآن اینست که تمام سرزمین را ماهرانه وعاقلانه از پامیر تا تورغندی واز اسلام قلعه تا تورخم واز نورستان تا کابل وقندهار وغزنی وبامیان وارزگان به مالک های اصلی اش سپردم آنهم نه دست خالی بلکه با قول اردوها سلاح ومهمات این کار ساده نبود در دور اول ریاست جمهوری هم میخواستم وقت اش میسر نشد در دور دوهم با چند هم فکر دگر چون محب صاحب، فضلی صاحب، داودزی صاحب، ستانکزی صاحب ووو به این نتیجه رسیدیم که از شر شمال و دوستم، تاجک، اوزبک و هزاره فقط یک راه است و آنهم حضور قاطع وفاتح طالب هاست و بس.

از همین سبب به حکومت موقت تن ندادم وحکومت عبوری را رد کردم در صحبت ها خاص به خلیل زاد نیز فهماندم که اشتباه بن را تکرار نکن آنهم قبول کرد وکمک اول تعرض اردو را منع کردم دوم قطعات را کوچک ساخته به نقاط دست رس طالب سوق دادم واکمالات شان را ضعیف ساختم تا به طالب تسلیم شوند تا طالب هم جرآت پیدا کند وهم سلاح ولسوال ها وقومندان ولسوالی ها را شخصا تعین کردم تا بنام عقب نشینی تاکتیکی جای خالی کنند که خیلی خوب پیش رفت وتمام ولسوالی های شمال را اول پلان کردم توسط ستانکزی به رهبری طالب ها نقشه داده شده بود به هیچ قطع بجز عقب نشینی اجازه تعرض حتی مدافع هم ندادم شمال تا واخان یکطرفه که شد نوبت شهر ها رسید باید بعضی تغییرات ومصروف سازی آدم ها وشخصیت های موثر را شروع میکردم که چنین کردم مثلا یک پنجشیری را وزیر دفاع ساختم تا امرالله مصروف شود محقق را آوردم تا هزاره ها مصروف شوند کدر های بی اعتبار را دور کردم وآدم های که به فرمانم بود مقرر نمودم در ولایت ها والی ها را هم افراد خاص را با اهداف خاص مقرر کردم.

مارشال دوستم را خواستم بادست خالی همرای معلم عطا به شمال فرستادم هیچ اجازه ندادم که قبلا یک مرمی قول اردو به شبرغان بفرستد تا سقوط اش مارشال وعطا که مزار رسید بخاطریکه کدام خرابی نشود وغافل گیر شان کنم خودم فورا مزار رفتم ویک بچه قهرمان را به صفت قومندان قول اردو تعین کردم بنام مومند وبرایش گفتم نام مومند را زنده کنی
وخصوصی برایش هدایت لازم دادم وجمعه خان همدرد را تحریک کردم وگفتم که وقت انتقام نزدیک است اما عجله نکنی که خرابی نشود به اسماعیل چنان دام شاندم که مثل موش در تله افتید خلاصه تا سقوط کابل چفنگ گفت وگفت شما خود فکر کنید اگرمن امر جنگ می دادم طالب در مقابل یک کمندو ها هم مقاومت نمی توانست چه رسد به قوای هوای وقول اردوها خلاصه وقتی مطمین شدم که قدرت گرفتن افراد شمال محال شده وهمه تار مار وفرار کرده اند نه مارشال مانده ونه شاخ دار وضرورت به انتقال قدرت وحکوت موقت نیست که باز معاون بازی تاجک وهزاره شروع شود به کرزی صاحب ساعت ده بجه بود زنگ زدم گفتم عبدالله و وزیر دفاع را مصرف بساز تا داخل شدن طالب ها حالا شما بگوید که من قهرمان آینده افغانستان هستم یا نی من این قهرمانی را با همه بد نمامی اش به دل وجان خریدم البته برای شما قومم همه درسکوت رفتن ویک چند نفر الله اکبر گفت وبعد چند سخن های بی مورد دیگری ودزدی دالر مجلس ختم شد فقط کاری که از دستم پوره بود بدون دست گرفتن وخدای پامانی طرف موترم رفتم وحرکت کردم وتا خانه برایش لعنت گفتم.
قضاوت باشما

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا