افغانستان

تعصب عامل ادامه بحران در افغانستان است

تعصب در میان ما ریشه دار است، همه تعصب می ورزند و همه حزب، گروه و اندیشه های خود را قدسی و پاک و باقی همه را شیطانی و آلوده تلقی می کنند. طی چهل سال اخیر ما همه بر ریشه ی های تعصب آب ریخته ایم و بذرهای آن را ناشیانه پرورش داده ایم. دامن همه آلوده است، هیچ کسی نمی تواند خود را تبرئه کند. سکوت ما در برابر نا هنجاری ها ناشی از تعصب و توجیه گری های ما خود عین تعصب اند.

یادم هست که در پشاور همه ی تنظیم ها جهادی و به خصوص حزب اسلامی و جمعیت اسلامی با قساوت علیه همدیگر تبلیغات می کردند و دو نشریه ی “شهادت و مجاهد” همواره فضاها ها را مسموم و مردم و جوانان دو طرف را در مقابل هم قرار می دادند. این روند غیر مسئولانه بذرهای تعصب حزبی را در همه جا منتشر می ساخت و مبتنی برآن نیروهای خودی، همه فرشته و افراد طرف مقابل همه مزدور، خاین و ابلیس معرفی می شدند و مانند امروز، هرکسی که در جنگ های داخلی و میان احزاب جهادی به قتل می رسید، شهید لقب می یافت و به بهشت فرستاده می شد!

ادامه ی جنگ ها، متاسفانه افقی جدیدی را باز کرد و اقوام مظلوم و ملیت های ساکن در این کشور را به مصاف هم برد. خطاها و اشتباهاتی که بعد از سقوط کابل و تشکیل دولت مجاهدین به میان آمد، منجر به آن شد که حساسیت ها بیش از پیش تحریک شوند و صف ها تا حدودی زیادی رنگ و شمایل سمتی و قومی به خود بگیرند. ظهور طالبان در ابتدا اما، این امیدواری را تقویت می نمود که افغانستان وارد یک مرحله ی تازه و احتمالاً وحدت ملی خواهد شد. انگیزه ها هرچه بودند، در آغاز جنبش طالبان از یک دست اداره می شد و به رغم این که قاطبه ی پیروان این گروه از میان جامعه ی پشتو زبانان افغانستان برخاسته بودند، مردم به این باور بودند که اولویت آن ها ختم جنگ، تامین امنیت، اعاده ی صلح و آشتی ملی در افغانستان است. به مرور زمان اما، این گروه نیز در همان استقامتی قرار گرفت که احزاب جهادی اعم از سنی و شیعه در آن پهلو زده و افغانستان را دهه ها به عقب بردند.

اگر در سال های بعد از سقوط دولت دکتور نجیب الله، فاجعه ی قومی سازی احزاب جهادی شروع شد و همه آهسته و پیوسته به این دام افتادند، متاسفانه دیری نگذشته که طالبان نیز گرفتار این فاجعه شدند. تشکیل حکومت تک جنسیتی، تک طبقه ی، تک مذهبی و تک قومی آن ها مبین آن است که همه طرف ها در این کشور، در فلک مصالح گروهی و حزبی محظ دست و پا می زنند.

طالبان بعد از وارد شدن به کابل می توانستند، گام های تاریخی و مسئولانه بردارند و درزها و شگاف های قومی را با دور بینی و مآل اندیشی رفو نمایند. آن ها قادر بودند با ایجاد یک چتر کلان ملی و تمثیل واقعی همه ی مردم اعم از مردان، زنان و جوانان در یک ساختار همه شمول، افغانستان را از رفتن به طرف یک سرنوشت باز، تاریک و نا معلوم نجات بدهند. اما، انگار عناصر طالبان عاشق دیدن تنها چهره های خود، در آینه ی حاکمیت امروز و فردای افغانستان اند.

با دیدن این صحنه ها، جای تردید باقی نمی ماند که جنگ های دیروز و امروز، همه و یا اکثراً بخاطر عصبیت های حزبی، زبانی، قومی و تصاحب قدرت به راه افتاده اند. همه ی طرف ها شانس خود در این میدان را آزموده اند. اما، اینک افغانستان با خطر جدی تری مواجه است و جنگ های داخلی احتمالاً با صراحت بیش تر به طرف قومی شدن می روند و تمامیت ارضی این کشور را با مخاطر بزرگ و اجتناب ناپذیر مواجه می سازند. طالبان می توانند با تعقل و مآل اندیشی، جلو این فاجعه را بگیرند، اما، آیا چنین می کنند؟

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا